دل آرام



بایگانی

۵۸ مطلب در دی ۱۳۸۳ ثبت شده است

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
«قل لن یصیــبنا الا ما کتــب الـــله لنا

و علی الـــله فلیتوکل المومنون»
۲۵ دی ۸۳ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

 پرهیز می کنم از نشاندن  نامم 

 روی دنباله های  نام ها 

 روی نامه های دنباله دار 

 پرهیز می کنم  از هوای نشستن 

 روی صندلی 

 کنار تنهایی شما 

 و از هراس نشستن 

 مدام

 از کنارتان عبور می کنم


 

۳ نظر ۲۵ دی ۸۳ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
حافظ اگر قدم نهـــی در ره خاندان به صدق

بدرقــه ی رهت شود همت شحنه ی نجف
۰ نظر ۲۵ دی ۸۳ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

و من که همیشه غیر منتظره ام..
درست مثل عشق..
به دنبال راهی از تصور محال
دست خودم نیست گاهی
شکست می خورم..
درست مثل عشق!

--------
امروز پیشوایی حسابی ناراحتم کرد...برخورد تند و مسخره ای داشت..
نوعی انتقام شاید بتوان اسمش را گذاشت..
البته من هم به عنوان «مجازات شراب خواری های بی حد و حصر» مجبورم بپذیرم..
فکر میکند اگر انتقام بگیرد من مثل همه ی آدمها تسلیم می شوم...
ولی من داستان را تا انتها می روم..

درست مثل عشق!

۲ نظر ۲۴ دی ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
نــاله از درد مکن!
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن!

با غمش باز بمان!
سرخ رو باش در این عشق و
 سرافراز بمان!

راه عشق است که همواره شود از خون رنگ..

«دل دیوانه ی تنهــــا....دل تنگ»
۰ نظر ۲۳ دی ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

گفتمش

شیرین ترین  آواز چیست ؟

 چشم غمگینش  به رویم خیره ماند

 قطره قطره  اشکش از مژگان  چکید

لرزه افتادش  به گیسوی  بلند

 زیر  لب  غمناک خواند

 ناله  زنجیر بر دستان  من 

۲ نظر ۲۳ دی ۸۳ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

«قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق
واجعل لی لدنک سلطانا نصیرا

و قل: جــاء الحق و زهق الباطل
ان الباطل کان زهوقا

و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمته للمومنیـــن
و لا یزید الظالمین الا خســارا» 

۱ نظر ۲۱ دی ۸۳ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

معلم سال اول دبستان..
آدمهـــایی که از جنس این دنیا نبودند..

تنگی نفس را از یــادگارهای کربلای ۵ می دانست
 و غم غربت را یادگار دوستان هم رزمش..

سیمــای خندانش هرگز فراموشم نمی شود..
آنکه همان روز اول معنی فراق و عشق و وصال را به ما چشاند...
و من آن روز بود که فهمیدم
روح سبز او با میله های قفس اطرافیانش هرگز پیوند نخواهد داشت..
قفس سیاه آدمها ی مــادی(در بهترین وصف) که از زندگی
فقط
ظاهر سازی های شوم و روشنفکری های کور را چون بردگانی حلقه به گوش
فرا گرفته بودند..

یادش به خیـــر..
روز اول...
می گفت:
بچه ها!
درس اول زندگی گذشت است...
و بعد از کمی مکث ادامه داد..
درس آخر زندگی هم گذشت است...

آن روز--روز اول---ما درس اول را نفهمیدیم..
ولی درس آخر را..
درس آخر را
چند ماه پیش فهمیدم که خبر درگذشت او را در کنج بیمارستانی دولتی
در صفحات رنگی روزنامه های غیر ورزشی!
در زیر عبارتی درشت خواندم که:

«فلانی: حقــیقت پشت پرده را افشــا خواهم کرد»

بی اختیار زمزمه میکنم:

ـ " شاعری خون قی کرد

    تاجری دید و خیال می کرد   

    گربه ای دور لبش را لیسید

    عابری راه خودش را طی کرد....


 

۵ نظر ۲۰ دی ۸۳ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

الهم احکم بیننا و بین قومنا
فانهم غرو نا و خذلونا و اقتلونا...
-------------------
صدای گوش خراش نوادگان سقیفه ..
علی را وادار میکند که فریاد بر آورد...
«تو مرا کفایت می کنی ای دندان پیش افتــاده!؟»

و آنجا که می گوید:
به خدا قسم با هم نشینی با چنین آدمهــای خردی مرا خوار کردند...

۶ نظر ۲۰ دی ۸۳ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۱۹ دی ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
گاهی روزهای هفته را به  عشق و کین تقسیم می کنم..
بگذریم گاهی حسابش هم از دستم در می رود...

«از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست...
گر هم گله ای هست..
دگر حوصله ای نیست..»
۴ نظر ۱۹ دی ۸۳ ، ۰۰:۳۰