دل آرام



بایگانی

۲۰ مطلب در آبان ۱۳۸۳ ثبت شده است

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
آخرین چروک بر پیشانی دیدار!
نی لبک رمضان در وداع میدمد
 
و دل من شکسته..همچون شیشه های شهر شما
نوای این نی برایم در خاطره می ماند..
چون دم گرم  و عمیق نینوا !
سرشار از بغض و شک
برای فردایی که نخواهد بود
و دیروزی که دیگر قدیمی شده و همچون آرزوهای نداشته بر من میگذرد!
سرشار از  آه و اندوه..
من پر از بهانه های گریستنم..
پر از لحظه های شکسته ی دیروز....
پر از نجواهای غریب شبانه..
آه غریبه..
باز هم ندای محزون غریبه از دور به گوش میرسد
انگار وقت رفتن است!
۱ نظر ۲۳ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ای انتظار پیــــــــــر!
وقتی که می رسم..
..
من در نمی زنم..
از شیشه ی شکسته سراغ مرا بگیر!

۱ نظر ۲۲ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
فقط خدا بود که دانست...
آن دل دریایی
به کمند پــــندهـــای پوســـیده
در بــند نمی آیــد!
۱ نظر ۲۲ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
" ای کاش می شد

  یکبار ..

 تنها همین یکبار

 تکرار میشدی ! ..

 تکرار ... "

۲ نظر ۲۱ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
نیچه میگوید:
شاعران آب را گل آلود میکنند!
شاعران میگویند:
فیلسوفان آفتاب را!
۲ نظر ۲۰ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
تمام بهانه هایم برای ماندن بیهوده بود!
این خنده های مشکوک هم دیگر دوامی ندارد..
«تاگور» میگوید:
سپاس خالصانه ی  من ،
نثار دوستانی باد!
که کاستی ها ی مرا می دانند
و با این حال دوستم میدارند!
۰ نظر ۲۰ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

قاصد تجربه های همه تلخ!
دست بردار از این
در وطن خویش غریب!

۱ نظر ۲۰ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

دوباره من این جا ایستاده ام..رو به سوی جاده ا ی بی انتها..خاموش و بی صدا!..چشم معذرت دارم به پیشگاه رهگذرانی که از این وادی می گذرند و ناله های گاه  و بی گاه مرا در کنج عزلت و غربت میشوند...کلبه ی محال عشق!..جان پناهی که در این شب ها مرا به پرواز وا میدارد و چه دل انگیز و آرامش بخش است وقتی با ندای محزون «غریبه» همراه شوی..که:
  معشوق من چندان لطیف است که خود را به «بودن» نیالوده ، که اگر جامه وجود بر تن می کرد، نه معشوق من بود... معشوق من، منتظری که هیچ گاه نمی رسد. انتظاری که همواره پس از مرگ پایان می گیرد، چنانکه این عشق نیز هم...

۰ نظر ۱۹ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

نزدیک تر بیا!
من روی دست فاصله  تشییع میشوم!
صدایی مهیبی قلب را به لرزه در می آورد
اسمع---افهم
یا فلان بن فلان
نزدیک تر بیا!
زیر لب زمزمه میکنم:

در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیشترند

۱ نظر ۱۹ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

شاخه ای گل چید
در گلدان گذاشت
بعد روی کاغذ رنگی نوشت
«ما برای وصل کردن آمدیم!»

۱ نظر ۱۹ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰