دل آرام



بایگانی

۲۹ مطلب در آبان ۱۳۸۴ ثبت شده است

دوشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ناگهان پرده برانداخته ​ای یعنی چه؟!  

۲ نظر ۳۰ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب 
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی
مرد گاری چی ، در حسرت مرگ!

۴ نظر ۲۹ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

حالا درست ، موقع «سارا» نوشتن است...

۹ نظر ۲۸ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

میدانم از این لرزش دست تو هم شاد میشوی!
اما کاش میدانستی 
این رعشه مصلحتی است!

پ.ن ۱ : هیچ گاه به اندازه ی این روزها بی ادعا نبوده ام!
گویا از مرگ هم گذشته ام! 
آخر یک گلادیاتور پیر وقت مرگ هم دهانش پر از ادعاست!
با این تفاوت که دیگر خودش هم میدانسته یک عمر دروغگو بوده است!

پ.ن۲ : آره بی انصافم!
دیگر روی مسیر گلایه هایت شرط نمی بندم!!
گالیور هم زمانی فکر میکرد می تواند مدتها به این قلعه های شنی کنار دریا خیره بماند!

-----

باید حتما بنان باشد تا بفهمی چه می گویم!
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند،
در شگفتم من ،
نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟!

۴ نظر ۲۸ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۷ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

از سفره ی  آرزو دلم سیر نخورد
غم نیز به جز از کف تقدیر نخورد
شادم که به سجاده ی  رنگ‌آمیزی
پیشانی من به مهر تزویر نخورد!

پ.ن : امروز صبح مصاف دیدنی -توقع و تورم- بود!

نرخ غم ارزان شد
از تور‍ّ‍‌م
دل شاعر ترکید!

۲ نظر ۲۷ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

پرسشى از حالم کرده بودى، از حال مبتلاى فراق که جسمش اینجا و جان درعراق است چه مى‏پرسى ؟! تا نه تصور کنى که بى‏تو صبورم، به خدا که بى‏آن جان‏عزیز شهر تبریز براى من تب‏خیز است، بلکه از ملک آذربایجان آذرها به‏جان دارم و از جان و عمر بى‏آن جان عمر بیزارم.

گفت معشوق به عاشق کاى فتى
تو به غربت دیده‏اى بس شهرها
پس کدامین شهر از آنجا خوشترست
گفت آن شهرى که در وى دلبر است

بلى فرقت یاران و تفریق میان جسم و جان بازیچه نیست...
ایام هجر است و لیالى بى‏فجر!، درد دورى هست، تاب صبورى نیست، رنج‏حرمان موجود است راه درمان مسدود.

                                                                           منشآت قائم مقام فراهانی

پ.ن: تا همین الان که دستش در دست من بود آقای «سرابی» بود!..بقیه اش رو نمی دونم!

*راحتی یعنی آنکه از هیچ کس توقعی نداشته باشی!--فرانتس کافکا--

۴ نظر ۲۶ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

Posso aggiungere solo che incontro
sullo stradone ogni mattina
i pioppi, e uno per uno
.fogliano lenti e insieme fanno il tempo
Ogni giorno anche loro cambiano
li indovino nel verde più intenso
(vorrei fermarmi, guardarli uno per uno)
e quando ritorno, ogni giorno, nell’altro senso
.li perdo – e allora penso:  passano

Gian Mario Villalta

رفت آیینه ات ز دست ، باور کن!
ای دل کمرت شکست ، باور کن!

....ت و ه م ح ت ی . . .  

۱ نظر ۲۶ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

درمان درد عاشقان صبرست و من دیوانه​ام!
نه درد ساکن می​شود نه ره به درمان می​برم...
ای ساربان آهسته رو با ناتوانان صبر کن!
 تو بار جانان می​بری من بار هجران می​برم...

۴ نظر ۲۵ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

هر چند که از آینه بی رنگ تر است

از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است

بشکن دل بی نوای ما را

 ای عشق!

این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است....

 

پ.ن: وقتی نوبت نوشتن اسم من شد دیگر خودکار نمی نوشت!

فهمیدم دوران من تمام شده است!

خودکار سیاه تان هم دیگر جوهر ندارد!....آدم های بی خاصیت!

 

با یک چشم نمی توانی غواص بشوی!

حتی اگر تحصیلاتت تکمیل باشد!

مخصوصا وقتی دنبال خزه بگردی!

 

در فصل تو کوتاه درنگی داریم....

۳ نظر ۲۵ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

گر فاش شود عیوب پنهانی ما
ای وای به خجلت و پشیمانی ما
ما غره به دینداری و شاد از اسلام
گبران متنفر از مسلمانی ما !!

پ.ن: ما که رفتیم.. ولی این شما و این هم دکتر Free village !

دوستی اصرار داشت:
هرگز یک بچه گربه نگه ندار!...دو تا بامزه تر است..درد سرش هم بیشتر نیست!

یه قانون قدیمی میگه:
هر وقت مطمئنی که داری ثواب می کنی،
شک نکن کباب می شی!

۳ نظر ۲۴ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰