دل آرام



بایگانی

۲۴ مطلب در آذر ۱۳۸۵ ثبت شده است

شنبه, ۴ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

روشن روان عاشق، از تیره شب ننالد
 داند که روز گردد ، روزی شب شبانان...

«چهره ی آشنای تو را در انبوه قیافه های راحت
و بی اضطراب خلایق باز شناختم و محتاج تو شدم...
و هوای دل انگیز دوست داشتن ،فضای خالی جانم را پر کرد
و در تصور بودن تو در این غربت آسودم...»

دکتر شریعتی

اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد...

پ.ن :‌ این لینک را حتما ببینید.
البته من این حرف ها را سال ها پیش شنیده بودم
و برای روشن شدن حقیقت
-مخصوصا برای کسانی که مدعای حقیقت جویی دارند-
بسیار مفید است.

پ.ن :‌ در باب شب گذشته یه دو نکته عرض کنم :دی

۱- کار شرع کار درهم و دینار نیست !

دلار رو نمی دونم...اما کار یورو هم نیست!!!

۲- عشق
-اگر معرفتی داشته باشد-
به خدا مورد تائید من است!!!

پ.ن :‌حیفمان آمد وقایع دیشب را (که ذکر آن هم روا نیست:دی)
به همین دو تا نکته تمام کنیم...فلذا این شعر را هم
که البته در خیابان سرودیم
و دو زبانه می باشد ( خدا می داند چرا:دی)
تقدیم می داریم :

گفت مجنون به دو چشمان سیاه لیلی
که من خیلی می خوامت ای پریتی (pretty) لیدی (lady) !
از روز ازل تا به ابد در دل من
افتاده ز thing عشق تو something ی!



۹ نظر ۰۴ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۳ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

دل بسته ام به شعله هایی که از قلبت زبانه می کشد
به نگاه هایی که هرگز نفهمیدم من به دنبالشان می روم
یا آنها مرا دنبال می کنند...
سال ها گذشته است...از وقتی که بی طاقت می شدم
گونه هایم را غرق بوسه می کردی و من نمی دیدمت!
همان روزها فهمیدم که از صخره صخره هایت خورشید می جوشد!
و از چشمه چشم های من اقیانوس...
آی که اگر دستانت اینقدر مهربان نبود چه شوقی داشتم که بمانم...

دلم می خواهد گریه کنم...کدام قلب است که با گریه پاک نمی شود؟
تقدیر خسته ی من همیشه مسافر بوده...
تقدیر زودباور من هیج کجا نشد که شب ها از غصه متلاطم نگردد...
سرنوشت مرا با همین ذکر لطیف سرشته اند که طعم بوسه های کودکی
را می دهد...یاد آن روزها که ...

اللهم انی اصبح و امسی مستقلا لعملی،
معترِفا بذنبی، مقرا بخطایای،
أنا باسرافی علی نفسی ذلیل، عملی أهلکنی،
و هوای اردانی، و شهواتی حرمتنی.
فاسالک یا مولای سوال من نفسه لاهیة لطول أَمله،
و بدنه غافل لسکون عروقه،
و قلبه مفتون بکثرة النعم علیه،
 و فکره قلیل لما هو صائر الیه
...




پ.ن : دیدی چه آوردی ای دوست
از دست دل بر سر من...

آی...گل عالم تموم شد..کی میایی...

۱ نظر ۰۳ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

عهدیست که بسته ایم بر می خیزیم
با آنکه شکسته ایم بر می خیزیم!
هر وقت که نام عشق را می خوانند
هر جا که نشسته ایم
بر می خیزیم!



السلام علیک ...
درد حرمت دارد!
به هر کسی نمی شود گفت...
چقدر دلم می خواست مثل اوون شب ها
یه گوشه ی حرم بشینم و
...

آی که
و حیث ما کنت وضعت عندک سرّی..

۵ نظر ۰۲ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

نشود دفتر  درد دل  مجروح ، تمام
لو اضافوا صحف الدهر الی اوراقی!

بی عزیزان چه تمتع بود از عمر عزیز!
کیف یحلو زمن البین لدی العشاقی

من همان عاشقم ار زان که تو آن دوست نه​ای!
انا اهواک و ان ملت عن المیثاقی!



پ.ن :‌ دل تو ز دلم خبر ندارد...

ببخش که حتی رمق پاسخ دادن نیز ندارم!
زندگی را به درد چندان آغشته اند این روزها
که هیچ دلخوشی در آن نمانده است...

موسای طور عشقم!
در وادی تمنا
مجروح «لن ترانی»
چون خود هزار دارم!

رفتی و در رکابت
دل رفت و صبر و دانش!
بازآ که نیمه جانی
بهر نثار دارم!

سرمست اگر به سودا
بر هم زنم جهانی
عیبم مکن که در سر
سودای یار دارم!

پ.ن :‌ الهم ارزقنا شفاعة الحسین یوم الورود...


۲ نظر ۰۱ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰