دل آرام



بایگانی

۱۶ مطلب در فروردين ۱۳۸۶ ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

سبحان الذی یعذب عباده بالنعم...

«
نه آسمان
در چارچوب پنجره می گنجد
نه دریا
در چارسنگ حوض
و نه جنگل
در چاردیوار باغ...

شرابی دیرینه
خم را می شکند
و سر می رود
از لب جهان!

چنان بی کرانه ای
که هر ستایشی
محدودت می کند »



پ.ن : اگر جای عمران صلاحی بودم می گفتم:

نه آسمان در چارچوب پنجره می گنجد
نه دریا در حوصله ی سنگ!
و نه جنگل در فکر باغ!

چنان بی کرانه ای
که هیچ ستایشی
محدودت نمی کند!
.
.
.
پ.ن : یکی از فواید تنهایی حسرت است...
حسرت آنچه رفت و آنچه ماند!
حرف هایی که ماند بر دل هایی که حالا منطقی
به چیزهای مصنوعی خوش می شوند تا تمام شوند...

رمز عبور تو در ما خلاصه می شد
نمی داند که من این را بار اول دانستم!
دلم تنگ شد برای زاویه های لبخند و بوسه های کودکی!
برای همان خانه ی مخروبه ای که بارها به چشم دیده بودم
که محل عبور فرشتگان شد و رمزش او بود و
 ما شدیم میراث تمام محبت تاریخ...

از خدا می خواهم که عذرم را برای همه ی کوتاهی ها
بپذیرد و برای دنیا و آخرت 
دستم را بگیرد...

۴ نظر ۳۰ فروردين ۸۶ ، ۰۱:۳۰

چهارشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

شدم آب از خجالت
وای بر من ...

که تو لب تشنه بر ما میهمانی...

۲۹ فروردين ۸۶ ، ۰۱:۳۰

يكشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

هر چند بهار هم حرف تازه ای ندارد
هر چه باشد با این همه نسیم گاه و بیگاه
چشمانت را گرم می کند برای ورزش صبحگاهی!

به -سید- حسودی ام می شود!
و اینکه قدرت این را ندارم که چندان عاشقانه
برایت بنویسم ...
ساده و محکم!
به روایت کبود بازوانت!...

« اما مادرم
بشارت جبرئیل را در لبخندش پیچید
و آسمان را مثل قدحی نیلگون
روی سر دودمانم گرفت...

ما گذشتم
و زشتی ها را زخمی از پوزخند زدیم...»



پ.ن : نمی دانم بعضی چرا اینجوری اند
بعضی تظاهر به اعتماد به نفس ها عین حماقت است.
یادم می آید پرویز شهریاری که احتمالا نیمی از نویسندگان کتب ریاضی
روسی آن دنیا با چنگال منتظرش هستند! در یه برنامه تلویزیونی بعد از اینکه
فرمودند : زندگی ریاضی است و باید دوستی ها را جمع کنیم و نمی دانم
شادی ها را چه کنیم و غیره ... گفتند : من اگر به چهل سال پیش بازمیگشتم
دقیقا همین مسیری را می رفتم که آمده بودم!

من دقیق فکر می کنم اگر به چهل سال نه...به چهار سال پیش
بر می گشتم کاملا مسیر متفاوتی را انتخاب می کردم!
شاید همین اصل برای چهار ماه پیش هم صادق باشد...نمی دانم!

پ.ن : اینجا اول به کار کسی کار نداشتم...تکه های دوستان را هم
با همان پوزخندی که ذکرش آمد به زیر سبیل می آوردیم
اما الان تقریبا وضع جوری شده است که
هر کس به طریقی دوست دارد دل ما را بشکند که متاسفانه
مجالش نیست!

پ.ن :‌ به دوستمون گفتم : خواهرم! چرا به شماها با این همه
یال و کوپال علمی و اینها میگن : Baby ؟؟!

پ.ن : اسکی روی یخ درست مثل زندگی میمونه!
اگه یه لحظه تمرکزت به هم بخوره زمین میخوری
اما اگه کاملا تمرکزت به هم بخوره
هیچ اتفاقی نمی افته!

پ.ن‌ : زحمتی میکشم از مردم نادان...که مپرس!
 

۱۹ نظر ۲۶ فروردين ۸۶ ، ۰۱:۳۰

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

به قول سید حسن حسینی :

هیچم و

از هیچم واهمه نیست!

۵ نظر ۲۴ فروردين ۸۶ ، ۰۱:۳۰

چهارشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت ، سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت ، رفت

گر دلی از غمزه ی دلدار باری برد ، برد
گر میان جان و جانان ماجرایی رفت ، رفت



پ.ن : از سخن چینان ملالت ها پدید آمد ولی...

۷ نظر ۲۲ فروردين ۸۶ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

بیا ای بهـــار دل فاطمه (س)....


وقت برگشت به پاریس  حسی در دلم است
خلاف اینکه میدانم تمام دلخوشی هایم را جا گذاشته ام...
میدانی!
به خدا قول داده ام زندگی ام را خالص کنم
و تمام حسرت های تباه مادی را در دلم بخشکانم
و از نور السموات و الارض لبریز شوم...
شاید تمام دلخوشی کوچکی که با غم این لحظات آخر همراه شده
در همین است که :

دیگران را تلخ می آید شراب جور عشق
ما ز دست دوست می گیریم و شکّر می شود!


پ.ن ۱ : باز هم از همه ی دوستان که فرصت دیدار فراهم نشد
عذرخواهم!
به خصوص علیرضای عزیزم.

پ.ن ۲ : اینکه گفتم دلم برای خودم میسوزد
نه به این خاطر بود که از دستت ناراحتم!
نه!
گاهی خوب دیگران را می فهمم
و گاهی خوب می فهمم که دیگران را نمی فهمم!
هر چند بیش از یک دقیقه نشد تمام حرف های نگفته ام
همین سکوت های طولانی و پیام های ظاهرا خالی
برایم کافی است!

چقدر شام چهار نفری که به اصرار من مهمانت شدیم
خوب بود...چقدر عطر جانماز بنیامین دل انگیز بود
گفتمکه بوی زلفت گمراه عالمم کرد...

پ.ن ۳ : شب و روزم دریغ رفته و ای کاش آینده ست...

۷ نظر ۲۱ فروردين ۸۶ ، ۰۱:۳۰

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

مِی فروشی گفت : کالایم مِی است
رونق بازار من ساز و نی است
من خمینی دوست می دارم که او

هم «خُم» است و  هم «مِی» است و هم «نی» است!



...

۱۹ فروردين ۸۶ ، ۰۱:۳۰

پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ
گفتی :
« به تو گر بگذرم از شوق بمیری
قربان قدت!
بگذر و بگذار بمیرم!
هر زخم زدی حسرت زخم دگرم بود
این بار نمردم
که دگر بار بمیرم!

حضرت شهریار...
۷ نظر ۱۶ فروردين ۸۶ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

حرفی نمی زنی ، از عشق
از چیزهای معمولی می گویی
از سردی هوا
از باران
از حال بچه ها می پرسی!
از یاران
...
نه صحبت از نسیم
نه صحبت از بهار و گل یاس می کنی
با این همه ؛
احساس میکنم که تو احساس می کنی...!

عمران صلاحی



خیلی روز خوبی بود...
خیلی از دوستان و هم کلاسی ها را دیدم!
باورم نمیشد هنوز هم دوستم داشته باشند!
بعدا فهمیدم دوست داشتن چیزی نیست که با
یه خداحافظی نکردن به کینه تبدیل بشه...
شاید همین محک خوبی بود برای خیلی ها!
به قول حافظ :
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
حق نگه دار که من می روم الله معک!

پ.ن : راه درازی است برای تبدیل
آن غرور مبتذل و تفاخر مضحک
به آرامش دریا با موج های سنگین و سبک...

به قول محمد علی بهمنی :

تو کلمات را می خرامی...

پ.ن :
من به دل آرام خیلی بدهکارم!
آرام و صبور می نشیند پای کلمات بی ملاحظه ی من
میدانم برایش سخت است
روزگار سکوت در عین زیبایی...
تحمل دنیای حرف و واژه های مدعی
و بی حقیقت!

من به دل آرام ...

من و تو خار چشم سرنوشتیم
که این خط را از او خوش تر نوشتیم
جهنم جای سر افکندگان است
من و تو سر بداران بهشتیم...

۵ نظر ۱۴ فروردين ۸۶ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ
اشهدک یا مولای...


~
به قول عمران صلاحی :
بر سرش چتر گرفتم
دیدم : او خودش باران است...

~  دلم برای همین وسوسه های
بارون زده تنگ شده بود...
مثل کتاب ها که با نام تو آغاز می شوند
عشق با وسوسه شروع می گردد
و صفحه به صفحه ورق می خورد اما
کهنه نمی شود...

~ روز عجیبی بود...خیلی ها را دیدم
خیلی هایشان را خیلی هایتان می شناسید
اما هیچ چیز نگفتم..
حدیث دلنشینی از پیامبر (ص) خواندم با این مضمون که :
نزدیک ترین خویشاوندی ، دوستی بخاطر خداست!

~ از صبح دنبال دروغ سیزده (سینزه!) بودم که توفیق حاصل نشد!
۳ نظر ۱۳ فروردين ۸۶ ، ۰۱:۳۰