وقت است!
همه را بیدار کن!
همه را ، جز تاک ها
که دارند
خواب شراب
می بینند!
پ.ن : در تمام زندگی نقش یک شورشی را داشته ام
بر شب هجوم می برم
و گاه شبیخون می زنم
و دلم را محاصره می کنم
پشت خیمه ی تنهایی مدام...
و گاهی
با افتخار کشته می شوم!
پ.ن : دل من به این راحتی ها نمی گیرد!
اما وقتی بگیرد ول کن نیست!
بهتون قول میدم تا مدت ها قیافه ی من
رو نمی بینید!
صدام رو هم گاهی از تلفن!
که نپرس برای چه همیشه ساکت است...
پ.ن : امروز را کلاس نرفتم...راستش نه از تنبلی بود
نه از هر چیز دیگر!
فقط دلم می خواهد هیچ راهی را کامل نروم
اصلا از هر راهی که به هر راهی میزند تا به منزل برسد
متنفرم!
برای من دیگه مسجل شده که منزل همین راه است...
دیگه هیچکس نمیتونه گولم بزنه!
هیچ کس و هیچ چیز...
هیچ چیز یعنی همین دل خوشی های موازی!
پ.ن : صبح داشتم به شب های برره! فکر می کردم
و این قطعه ی :
بچه صیدم را نزن!
آهوی دشتم را مزن
.
.
«خواب خرگوش به خواب یار می ماند...»
پ.ن : یه فراز عرفانی و به شدت منطقی !
به ذهنم رسید که :
« یار خواب است، بیا ، تا که بلندش نکنیم!...»