دل آرام



بایگانی

۲۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۶ ثبت شده است

پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

معرفت درّ گرانی است ، به هرکس ندهند
پر سیمرغ قشنگ است ، به کرکس ندهند...



« ای پرسش سترگ!
در من مپیچ و
بوسه به مفهوم من
مزن! »

پ.ن :
دنیا به نگاه هایی دل بسته است که
رفتنی اند اما می مانند...
به چشمانت خیره می شوم تا گذشته ی
حیرت آور خود را دوباره
تازه و پر نشاط
مرور کنم

به قول سعدی :

« مدعی در گفت و گوی و
عاشق اندر جست و جوست...»

۴ نظر ۰۶ ارديبهشت ۸۶ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

«این روزها شادمانی می فروشم
و شرف!!!

و  پارس سگ
از دیواره ی خلوتم
نشت می کند!

دشمنان دیرین
شبانه می خوانندم
و سلام های من
بوی جذام می دهد...»

سید حسن حسینی

در ملکوت سکوت

پ.ن : یکی از خوبی ها سید این است که
همیشه یک جمله در وصف حال خودت پیدا می کنی
در توصیفاتش...!

پ.ن : همراه من مباش که حسرت برند خلق 
در دست مفلسی چو ببینند گوهری!

پ.ن : اخیرا متوجه شده ام که در بهار
حساسیتِ چشم و به چشم حساسیت دارم!

پ.ن : زندگی این روزها دقیق مثل
جرعه ی اولا کوکاکولا ست (بر وزن دراکولا!)

همیشه جرعه ی اول روی لباسم می ریزد!

پ.ن : یکی در انتهای خنده و دلسوزی برایم نوشته بود
تو از آن دسته آدم هایی هستی که از دور باید
دوستشان داشت :دی

برایش نوشتم : پس لطفا دور باشید و دوستم داشته باشید!!!

...

۶ نظر ۰۴ ارديبهشت ۸۶ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

از طلا گشتن پشیمان گشته ایم
مرحمت فرموده ما را مس کنید!

خواهشی دارم
از تمام آنها که گاهی این سطرها را می خوانند...
یا نمی خوانند.
دل آرام - برای من - این روزها تنها یاری است که
بی محابا و با حوصله حرف هایم را می شنود.
و سکوت می کند و من دلم خوش می شود که
یکی می فهمد تمام این واژه ها را که بی هیچ ترتیبی
فرو میریزند بر زندگی ام.

اگر دلتان نمی خواهد این زمزمه های نامعقول را بشنوید
اگر با زاویه ی دید یا طرز فکرتان نمی خواند یا
به مفاصل ذهنتان فشار می آورد...
منت بگذارید بر نگارنده و دیگر اینجا نیایید.
بروید همان چیزهایی را بخوانید که می شنوید.
بروید باغ وحشی که به اسم وبلاگ این روزها پر از نظرات اهل فن است!

برای من مخاطب نداشتن بسیار خوش تر است از هجمه ی
وحشی اهالی بلاگستان.

منت بگذارید و  با خرده کلمات ریز و بی محتوا
و تراشه های مستهجن و مذموم آرامش این زمزمه ها را مخدوش نکنید!

برای من هیچ کس مهم نیست.
هر کس نیامد قدمش روی چشم...

همین!

۰۳ ارديبهشت ۸۶ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس

جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
...

۰۳ ارديبهشت ۸۶ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ
پیر شده ام...
خاطراتم زیاد شده اند.

امتحان دارم
درس هایم تلنبار شده اند

شادی هایم برای تفریح به مرخصی رفته اند
دوست هایم برای شادی...

«فکری برای دوزخ امروزمان (سوم اردی بهشت) بکن
ارزانی تو باد -فردا- بهشت من! »

پ.ن : ایران رفتنم نکو بود و از بهارش پیدا !
به محض نشستن هواپیما برای موبایل مرده ام پیغامی ناشناس
آمد که : حلال کنین!
داشتم حافظ می خواندم تا مسافران پیاده شوند
آمد که :

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی ، زمام ما

ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ، ز آب حرام ما !


۰۳ ارديبهشت ۸۶ ، ۰۱:۳۰

يكشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

«همه کمبود محبت دارند!
همه حتی آن شن
آن کشتی
آن دریا‌ !

شن در اندیشه ی پاهایی ست
که موافق باشند
در جهت های مخالف با هم...

بادبان
در دل پاره ی خود
حسرت قایق دارد...
قایق سرگردان
حسرت باد موافق دارد !

موج دریا با خود می گوید
گر نباشد کشتی
چه کسی می فهمد
من تلاطم دارم!

همه کمبود محبت دارند...»




پ.ن : من دلم می خواهد
-مثل عکس بالا!-
راه خود را بروم
بر خلاف جهت و سمت فلش!

پ.ن : همه کبود محبت دارند!

پ.ن : برای حمید و وحید...

دلم برای فانوسهای نیمه خاموش کنار اسباب بازی هایمان تنگ شده بود...

یک روز باران گرفت و خانه را
آتش!

هنوز تب دارم~


بنشین برابرم...
بگذار تا ذخیره کنم چهره ی تو را

پ.ن: برای اهالی وحشی وبلاگستان:
تا مدتی برای آفت زدایی از وجودمسموم خیلی هایتان
هیچ وبلاگی جز همان ۳ تا را نمی بینم...

۱۵ نظر ۰۲ ارديبهشت ۸۶ ، ۰۱:۳۰

يكشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

¤ 
خبر تازه ای که نیست
می خانه ها شلوغ است و
عاشقان ، شناسنامه به دست
به مقابل نشسته اند!
و هیچ میز خالی
بدون وقت  ازلی
پیدا نمی شود!

خبر تازه ای که نیست...

¤
آن شیر ژیان ! قصه ی ما
پدرش سلطان بود
مادرش روباه است!

¤
یاد اوون روزا به خیر !
یاد اوون وقتی که حتی
سینوس زاویه ی فکر تو هم
-گاه گاهی-
بیشتر از یک می شد!

۰۲ ارديبهشت ۸۶ ، ۰۱:۳۰

شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

دل من هست از این بازار ، بیزار!


پ.ن : خارج از ایران زندگی کردن رو به خیلی ها توصیه می کنم:
-به ایرانی هایی که با تعریف عمه و خاله مهندس  و
با شب های امتحان و یا بعد از امتحان! نابغه شدند!
- به کسانی که عرق خوردن در خلوت ، زیاد به دلشان نمی چسبید!
- به اونایی که به زور خانواده همون دستمال گل گلی که روی سرشون
می انداختن تا ماخوذ به حیا بشن و حالا تمام زیبایی ! خودشون رو بروز میدن!
یا برای قناعت مانتوهای بچه گی شون رو می پوشیدن ! و حالا می تونن با
هر لباسی که تمام فرمت فمنیستیشون روحفظ کنه بیرون بیاد...بگردن..برقصن و ...
-به کسانی که دلشون میخواد از هر سوراخی که بوی پول میده تنفس کنن!
- به اونایی که فکر میکنن یه چیزی بودن جدا از بقیه مردم
که تالاپ افتادن بین این جماعت خنگ! و حالا دارن چیزی رو که مستحق بودن به
زکات بهشون میدن!
-به همه اونهایی که به علم به چشم هدف نگاه می کنن و نمی فهمن که
بازیچه ی دست یه سری آدم خیلی زرنگ تر از خودشون شدن و دارن با یه مقدار
پول بخور نمیر درس می خونن و در عین حال فکر میکنن پول هوش و استعدادشون رو می خورن!

- به فلانی و فلانی و فلانی!

۱۵ نظر ۰۱ ارديبهشت ۸۶ ، ۰۱:۳۰