دل آرام



بایگانی

۲۰ مطلب در تیر ۱۳۸۶ ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

تو را من چشم در راهم...



پ.ن : خبر از حال من نداری...

پ.ن : تقدیر هم نباشد
حیف است که با این زخم نمیرم...

پ.ن : این روزها از همانهاست که
دلم می خواهد سرم را به دیوار بکوبم!

پ.ن : احساس کسی را دارم که برای اولین بار چتر را اختراع کرد!
تا بعدا حسرت باران را بخورد...برای همیشه

پ.ن : پر از بغضم و حوصله ی گریه را هم ندارم!

پ.ن : مثه بارون اگه نباری...
 

۱۱ نظر ۱۳ تیر ۸۶ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

دارم آرزو می کنم
می خواهم از همین بین راه
از همین جایی که هیچ کس نیست
کمی از کناره ی دنیا
راه بروم
از کنار همان جاده های تنها
که مردان بسیاری را گم کرد...
مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند!
و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید
می خواهم کمی دورتر از شما
کمی نزدیک تر به ماه
بمیرم ...



به چشمهایت قسم...
ان الانسان لفی خسر!

این بار به نامت قسم دادم آسمان را
که در آبی تو پرواز کنم
و دست شوق تو زیر بال هایم را بگیرد!

به نام تو که جادوی نامت
محفل آبی عاشقان را سرخ نگاه داشته است
به نام تو که مادرت
معنای پرواز بود...


پ.ن : اگر چه رو سیاهم پیش رویت...

پ.ن :
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق ها زده است!
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست!

در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی است
آتش سرکش و سوزنده هنوز...

پ.ن :

من از تمام خداحافظی ها و
پایان ها می ترسم!
من از تمام سال هایی که عبور می کنند
من از خاطره های ساده ام می ترسم....

۸ نظر ۱۲ تیر ۸۶ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

سکوت می کنم و عشق
در دلم جاری است
که این
شگفت ترین نوع
خویشتن داری است!

تمام روز اگر بی تفاوتم اما
شبم قرینه شکنجه
دچار بیداری است!

رها کن آنچه شنیدی و دیده ای
هر چیز
به جز من و تو
و
عشق من و تو
تکراری است!

مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم
سرد و زرد و زنگاری است!

بهشت من!
به نسیم تبسمی دریاب!
جهان - جهنم ما- را
که غرق بیزاری است
!



پ.ن‌ : گاهی با تمام وجود می فهمم که
چرا 
دنیا زندان مومن است!

ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان ان آمنو بربکم
فآمنا...

پ.ن :‌ بچه که بودم دکارت می گفت :
تنها چیزی که در دنیا به مساوات تقسیم شده است
عقل است
زیرا کسی از کمی آن گله نمی کند!
.
..

اما من از همان موقع گله داشتم!!!

پ.ن : راستش در این یک سال بزرگوار(!) نشده ام
که سکوتم
تمام و کمال
بی اعتنایی محض است
به آدم های کوچک و آرزوهای هم اندازه شان!

پ.ن : رفیق راهی و
از نیمه راه می گویی...
وداع با من بی تکیه گاه می گویی
.
هنوز حوصله ی عشق در رگم جاری است

نمرده ام که غمت را به چاه می گویی...

پ.ن :‌ چند صفحه ی دیگر که ورق بزنی
تمام میشود این
برگ های تنهایی...

به انتهای تنهایی بزرگ من
که
با لبخند سرخ حوا آغاز شد...

۵ نظر ۱۱ تیر ۸۶ ، ۰۱:۳۰

يكشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ


اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه ...
با این همه امید قبولی
در امتحان ساده ی تو رد شدم

اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست

از خوبی تو بود
که من
بد شدم!


«قیصر امین پور»



پ.ن : دیوانه جان!

۲۳ نظر ۱۰ تیر ۸۶ ، ۰۱:۳۰

شنبه, ۹ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

بس که پیدا بودی
هیچ کس با خبر از نام و نشان تو نبود

چشمه ای صاف
نهان در دل کوه
غنچه ای سرخ
نهان در دل مه
...

نگران همه بودی
اما
هیچ کس نگران تو نبود!

« عمران صلاحی»



پ.ن : می خواره و سرگشته و رندیم و نظر باز
آنکس که چو ما نیست در این شهر
کدام است!

پ.ن : گوشم همه بر قول نی و نغمه ی چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است!

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است!

¤¤¤¤¤¤

پ.ن : میگه : تقدیر چنین بوده ...

می گویم : باید ازش تقدیر به عمل بیاد!

پ.ن : آفتاب مهربانی!

خاک عالم
بر سر من!

پ.ن :‌ خطی نکش
راهی نرو
حرفی مزن
که بگویند عاشقی!

پ.ن : به قول اخوان :

خانه ات آباد‌ !
ای ویرانی سبز عزیز من!
...
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم...

پ.ن : چقدر این شعر قشنگ است! :


جواب سوال ام تو باشی اگر
ز دنیا ندارم سوالی دگر

که من پاسخی چون تو می خواستم
مباد آرزویم از این بیشتر

نشستم به بامی که بامی-ش نیست
شگفتا ! دلم می زند باز پر

نفس گیر گردیده آرامشم
خوشا بار دیگر هوای خطر !

برآن است شب تا به خوابم کشد
بزن باز بر زخم من نیشتر

دلم جرات اش قطره ای بیش نیست
تو ای عشق ! او را به دریا ببر!

۶ نظر ۰۹ تیر ۸۶ ، ۰۱:۳۰

پنجشنبه, ۷ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

گفتمش :‌
اما دل من می تپد
گوش کن
اینک صدای پای دوست

گفت :
ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند!
این صدای  پای اوست!

گریه ای افتاد در من بی امان
در میان اشک ها پرسیدمش :
شیرین ترین لبخند چیست؟

گفت :

لبخندی که عشق سر بلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند!



پ.ن : من مسلمانم !

پ.ن : تنهایی از تمام زوایا نفوذ کرد...

پ.ن : وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم...

پ.ن : لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد!

پ.ن : ها ... صورتم را به پنجره نزدیک می کنم
ها...

 تو را به راستی،
تو را به رستخیز
مرا خراب کن!
که رستگاری و درستکاری دلم
به دستکاری همین غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به این شکست های بی بهانه بسته است ...

قیصر امین پور

پ.ن :

مرا فریب باش!
آرام کن

پ.ن :

فبای الای ربکما تکذبان؟!



۳ نظر ۰۷ تیر ۸۶ ، ۰۱:۳۰

چهارشنبه, ۶ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

بی تو

نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستارگان تسکینم
...

چرا صدایم کردی؟

چرا‌ ؟

...




چند رکعت نورانی تا انتهای نماز زندگی ام مانده است
چرا آغوش گشودی!
چرا !

بی طاقتم کرده ای
لبریز شده ام
بی خود...

چرا باز هم مهربان خندیدی؟
چرا ....

یک عمر هراسان به سویت دویدم
حالا که از همه روز خراب ترم
چرا صدایم کردی
چرا ...

می خواستم پاک و آراسته بیایم
تا لایق نگاهت باشم
اما تو مثل همیشه های بی سابقه ات
ناگهان می آیی

چند ربنای پر اضطراب فاصله دارم با
انتهای این دغدغه های سرنوشت ...
بی تو
تمام روحم درد می کند...

چرا صدایم کردی...
چرا !

¤¤¤¤¤¤¤

پ.ن : یک ساعت تمام
گریه ام خاموش نمی شود...

من تشنه ی قیامتم اما !
از مرگ می ترسم...

پ.ن : فبای آلای ربکما تکذبان !

۰۶ تیر ۸۶ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

وصیتم این است :
این قلم خیس گریه را
به کودکی در جنوب ِجستجو بسپار
تا در دفتر مشق های نا تمامش بنوسید :
آن مرد سیب دارد
آن مرد انار دارد
آن مرد سبد ندارد...

یا هر پرنده ای که از کنار پنجره ی کلاسش گذشت
نقاشی کند!

گوش کن!
صدای آن پری ِ پریشان ِ نی نواز را می شنوی؟
که هنوز
بعد از گذشت این همه روز
خواب بلند دریا را آشفته می کند!

می خواهم در جنگی از درختان کاج خاکم کنند
تا عطر سوزنی کاج ها همیشه
با من باشد!

مثل نگاه تو ...



پ.ن :
آن من بودم ،‌ که بی قرارت کردم...!

پ.ن :‌ فبای الای ربکما تکذبان‌ ؟!

پ.ن : یار ما چون گیرد آغاز سماع...

۱۱ نظر ۰۵ تیر ۸۶ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۴ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ
دلم تنگ است
برای یک قدم زدن بارانی...
برای یک سلام لبخند به لب!
برای چشم های خجالتی ...
برای یک دل سیر گریه کردن...

پ.ن :
و قال انی ذاهب الی ربی سیهدین!
۶ نظر ۰۴ تیر ۸۶ ، ۰۱:۳۰

شنبه, ۲ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من
جا دارد ، بردارم ،
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست ،
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می‌خواند...

سهراب سپهری...



لا یسمعون فیها لغو و لا کذابا ...

¤¤¤¤¤¤
پ.ن : یاد این قطعه ی زیبای حسین پناهی می افتم که :

ما چیستیم!
جز مولکول های فعال ذهن زمین
که  خاطرات کهکشان ها را مشغول می کنیم...!

پ.ن : با من ِ بی کس ِ تنها شده ، یارا تو بمان!
همه رفتند از این خانه ، خدا را تو بمان!

زین بیابان گذری نیست سواران را ، لیک
دل ما خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان...

دل ما خوش به فریبی است...
دل ما خوش به فریبی.....

پ.ن : رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست...

¤¤¤¤¤¤

گاهی خیال مرگ رهایم نمی کند ، همین نزدیکی هاست
خواب دیده ام
چقدر دل بستن به زندگی سخت است!
و چقدر دل بستن ساده...
بگذریم ، کسی چه می فهمد!

¤¤¤¤¤¤

پ.ن: یاد این جمله ی اکبر عبدی می افتم که می گفت :‌
اگه خون زرد بود
تا حالا ما هزار بار ترکش خورده بودیم!!!

پ.ن :‌ این پست آخر انکراتیک هم چیز خوبی است!
مخصوصا اینجایش که می گوید :

  « دوباره نوشتم ..
چرا که خیال کردم ممکن است روز قیامت هم دیوار حاشا بلند باشد ..
مد شده است دیگر .. آقا مونتاژ است .. من عاشق نبوده ام ! »

پ.ن : یادم هست یکروز پسرعمویم با ذوق و حرارت نامه نوشته بود
که می خواهد بازیگر شود...
جوابش دادند : باز از رقاصی خیلی بهتر است!!

پ.ن : دیروز در طول مدت ارائه ی پروژه این آهنگ « یاد استاد!» افتخاری
در ذهنم می آمد که :

این همه آشفته حالی
این همه نازک خیالی!!!
ای به دوش افکنده گیسو
از تو دارم
از تو دارم!!!

پ.ن : باز شرمنده ام از این سر باقیمانده!!!

پ.ن : به قول سید :
باز هم چون سابق ، کلاه عاشقان را باد برد!!

پ.ن :‌ دارم به این فکر می کنم
گیتار زدن توی مترو
شرف بیشتری داره
از پول گرفتن از این کمپانی های بزرگ!

پ.ن : شاعر می فرمایند :

شهرزاد قصه گوی من!

ماجرای تازهای بیافرین

داستان بهتری ردیف کن!!!

۴ نظر ۰۲ تیر ۸۶ ، ۰۱:۳۰