دل آرام



بایگانی

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۸۶ ثبت شده است

سه شنبه, ۹ مرداد ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ



ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم...

بعضی رفتن ها زیبا هستند
درست مثل آن زمان که بودند...
به مرگ ات حسودی ام میشود و
هربار که چهره ی مظلوم و دوست داشتنی ات را
به خاطر می آورم دلم برای کودکی ها تنگ می شود...

فردا میروم تا آخرین بار با سیمای نورانی ات خداحافظی کنم!

نزدیک تر بیا !
من زنده ام هنوز

من روی دست فاصله تشییع می شوم...

پ.ن : « ماندن مهم است اما چگونه ماندن مهم تر است
رفتن مهم است و چگونه رفتن مهم تر...»


۰۹ مرداد ۸۶ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۸ مرداد ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

شبم - گاه و بی گاه-
نورم تویی!
معمای نزدیک و دورم تویی...

ز عالم گذشتم ولی
از تو نه !
گذرگاه صعب العبورم تویی..

از این غیبت تلخ جان می برم
از آنجا که شور حضورم تویی!



پ.ن : رسول امین ظهورم تویی...

اشهدک یا مولای...

***
بعضی وقت ها به رابطه ی پیچیده و ساده ی خودم
با زندگی و بقیه ی آدم ها فکر می کنم!
دلیل این لبخند دائمی را نمی فهمم
اما نمی توانم ترکش کنم...

پ.ن : به من می گوید : آرزوهای آدمی را هم
روی پیشانی شان نوشته اند...

عمر آدمی را هم...!

پ.ن : یاد آن داستان شاه و کنیزک مولانا می افتم که
پیر و سالک شهر موجب شفای معشوقه ی شاه گردید
اما دست آخر شاه در دلش به آن رسید که معشوق
همان پیر است ...

~ شنبه ، آقای قرائتی می گفت :‌مولوی دروغ گویی بیش نیست!!!

***

پ.ن : اگر دختر بود اسمش را بگذارید : زینب
که گواه شود بر تنهایی تاریخ ...
و صبر کند بر غربت خاک

دیشب زیارت مفجعه را می خواندم که :

بابی و نفسی له الفداء
بابی المهموم حتی قضی
بابی العطشان حتی مضی
بابی من شیبته تقطر بالدماء

السلام علی من بکت علی جسد اخیها بین القتلی
..
السلام علی من رکبت بعیرا بغیر وطاء...

۶ نظر ۰۸ مرداد ۸۶ ، ۰۱:۳۰

يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

ای که بوی باران
نشسته در هوایت...



پ.ن : دلم برای امام رضا خیلی تنگ شده بود!
دیروز سخت ترین خداحافظی بود در این یک سال ...

پ.ن : به لب گر چه مشکل نفس می رسد...

پ.ن : دلم از خیلی چیزها گرفته است!
اما باید تحمل کنم تا فرصتی بیابم و با خود حرف بزنم!

از آدم هایی که همراهم بودند خوشم نمی آمد!
گاهی چنان بوی هوای نفس به مشام می رسید که
مجال نفس کشیدن نبود!
...
البته برای نشریه یه مطلبی نوشتم که تا حدی از خجالت
خیلی هایشان در بیایم ...

پ.ن : آدم ها قیمت دارند که روی پیشانی شان نوشته است
از آدم های ارزان خوشم نمی آید!

پ.ن : روزهای سختی در پیش است
از همین جا از همه خداحافظی می کنم
هر چند دقیقا پنج روز دیگر مهمان هوای امروز بارانی تهران هستم..
اما می خواهم تنها باشم...

اگر چند قحط گل است و نسیم
به لب گر چه مشکل نفس می رسد

فراوانی است و فراوانی است
به هر مرغ ، چندین قفس می رسد!
 

۱۱ نظر ۰۷ مرداد ۸۶ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۲ مرداد ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

کاش در من تا رسیدن
شوق بی اندازه ای بود...
...
کاشکی در کوله بارم
اتفاق تازه ای بود...



پ.ن : احساس این قصه های شنیدنی را دارم
که خیلی بد تمام می شوند...!

پ.ن : به قول سید :
ما منظره های خفته بودیم
ای کاش!
بیدار نمی شدیم
در آیینه...

پ.ن :
هوشمندی مرگ از آنجایی ست که آدمی را قبل از
آنکه به کلی از تمام دنیا سیر شود
به سوی خود می کشد
و نجات می دهد...

پ.ن :

تلخی محنت ما قصه ی کوتاهی بود
ما صبورانه کشیدیم و درازش کردیم...

پ.ن :
با تمام امید به آینده ، دلم نمی خواهد به آینده برسم...
می خواهم آرزوهای کوچک و نزدیکم
همچنان باوقار در زندگی ام بنشینند
تا من فریب بخورم هر روز و هر شب را...

پ.ن :
شاید این اولین بار است که بر می گردم ایران
و هیچ شوقی ندارم که به دانشگاه بروم
و...

من مسیح زخمی صبح نخستینم
ولی
دوستانم انتظار شام آخر می کشند!

۱۵ نظر ۰۲ مرداد ۸۶ ، ۰۱:۳۰