دل آرام



بایگانی

۱۶ مطلب در شهریور ۱۳۸۶ ثبت شده است

جمعه, ۹ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

باز روز آمد به پایان ، شام دلگیر است و من !
تا سحر سودای آن زلف چو زنجیر است و من!

دیگران سرمست در آغوش جانان خفته اند
آنکه بیدارست هر شب ، مرغ شبگیر است من!

گفته بودم زودتر در راه عشقت جان دهم
بعد از این تا زنده باشم‌ ، عذر تاخیر است و من..

سُبحه و سجاده و مُهری مرتب کرده شیخ
تا چه پیش آید خدایا ...
دام تزویر است و من!

هر گرفتاری کند تدبیر استخلاص خویش
تا گرفتارش شوم ، پیوسته تدبیر است و من...

منعم از کوشش مکن ناصح که آخر میرسم
یا به جانان ، یا به جان...

میدان تقدیر است و من...!




پ.ن : برایم نوشته : بی خیال زندگی ، قلبت را هدر نده!
برایش نوشتم :‌
روابط عمومی شرکت قلب ایران!

۱۰ نظر ۰۹ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

این روزها کمتر میرسم به خودم فکر کنم...
اما در طول روز بارها و بارها و هر بار چند ثانیه از دنیای اطرافم
فاصله می گیرم ، میروم به سال های دور و سرک میکشم به کنج لحظه هایی
که فقط و فقط در دل خودم مانده است!
گاهی ناراحت می شوم ، گاهی شاد . گاه دلم می خواهد دیگر
انبار خاطراتم را بی اختیار به روی ذهنم باز نکنم اما ...میدانم!
اراده ام ضعیف شده است...

گلادیاتور آدم محکمی است برابر خودش!
اراده اش مثل سنگ است اما پای دل که میان می آید
احساس خستگی می کند از این همه آشوب...سست می شود!
خوابش می گیرد و یک لشکر ، همراهش به خواب میروند...

این روزهای آخر در پاریس چقدر عجیب اند!
خیلی ها در زندگی ام بودند و خواهند بود که به من بد کردند
اما وقت جدایی که می رسید خیلی هایشان مهربان می شدند
و تازه دلم هم برایشان تنگ می شد!
حالا حکایت این اتاق و پنجره و ...هم همین شده ، دلم برایشان تنگ میشود!

احساس بی وزنی می کنم
مثل پر کاهی که با وزش باد به این سو و آن سو می رود!
یه دشت بی انتها را خیال می کنم و مردی که محکم می گریزد!
به کجا و چرایش را نمی داند
اما مگر زندگی نه این است که در تمام تردیدها باید جدی بود؟

« تنها خداست که دوستانش را تنها نمی گذارد...»

۳ نظر ۰۸ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۶ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

به خدا که پرده از روی ِ چو آتشت بر افکن

که به اتفاق بینی ، دل عالمی سپندت!



پ.ن :‌ هیچ وقت یاد اوون جمکران رفتن های دسته جمعی
از خاطرم نمیره...یاد اون شب هایی که چشم در چشم آسمان
هزار هزار فکر خوش می کردم...
نسیم خنکی که به صورتم می خورد و لغزش اشتیاق در دلم!
شادی بی حد و مرز و پنهانی که مثل نیلوفر در قلبم قد می کشید
و ...

بنازم به بزم محبت که آنجا

گدایی به شاهی مقابل نشیند...

۱۱ نظر ۰۶ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد ...



۱.
تنها ساحل است که از کف زدن دریا
خوشحال می شود!
..
دل من مثل تمام موج ها ،‌ بی اعتناست..

۲. می به من ثابت کرد ،
که زمین می چرخد!

۳. زیبایی تو در سنگ رسوخ می کند!
من که ...

۴. چراغ را خاموش می کنم
از چشمان تو می نویسم
...

آرام می شوم!

۳ نظر ۰۵ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

شنبه, ۳ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

اگر چه بود و نبودم یکی است - باز مباد
تو را عذاب دهد جای خالی من!

هوای بی تو پریدن نداشتم - آری :‌
بهانه بود همیشه ،
شکسته بالی من!

تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت
چه بی جواب سوالی ست ، بی سوالی من!



۱. یا ایها النبی اتق الله
و لا تطع الکافرین و المنافقین!
.
.
.
و توکل علی الله
و کفی بالله وکیلا

ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه

۲. احساس می کنم
این چشم های معصوم
یک شب به خواب ناز اگر می رفت
آنسوی پلک های خسته ی خود می دید :

فتح طلسم ها ، همه با اوست!

۳. به قول محمد علی بهمنی :

من ولی با گوسفندانی که حتی
بوی برگی مستشان می کرد
بی که گاهی دل بسوزانم! ...

۴. به قول معروف :‌

سرش جنگه ، اما دلش تنگه!

۵. داره ظرف میشوره!
میگه در دعا خوندن هم نباید اسراف کنیم!
من دارم توی دلم میگم :
در ظرف شستن هم...!

۶. برام سخت بود که بگم نباید حرفی بزنیم!
اما انگار جنگ بی دلیل من و روزگار پایان ندارد
حاضر نیستم ببازم!

روزگار اگر بر من سخت بگیرد بر او سخت تر خواهم گرفت!

میگه این همه مدت در این تنهایی دلت نمی گیره؟
میگم نه!
میگه حوصله ت سر نمی ره؟
میگم نه!
میگه چرا ؟

« چشم از پنجره بر وسعت شب دوخته ام
و به چشمان تو می اندیشم!

پیش از آنی که سحر
رنگ چشمان تو را پاک کند... »

۳ نظر ۰۳ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

جمعه, ۲ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

ز صبح دروغین مرا وارهاند ،

شب راستینی که در چشم توست...



۱.
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار...

۲. چقدر این ابیات را دوست دارم که :

کرده ام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی

نرگس ار لاف زد از شیوه ی چشم تو مرنج!
نروند اهل نظر از پی نابینایی

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
- بر در میکده ای با دف و نی ترسایی- :

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی!

۳.
c'est l'heure d'être a aimé

۴. 
 
ولا تطع کل حلاف مهین 
هماز مشاء بنمیم
مناع للخیر معتد اثیم 
عتل بعد ذلک زنیم !

« زنهار! که آنها میل دارند تو نرمش نشان دهی...»

۹ نظر ۰۲ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰