دل آرام



بایگانی

۱۹ مطلب در آبان ۱۳۸۶ ثبت شده است

چهارشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۸۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

۱. ما ایرانی ها اصولا یه خصلت ویژه داریم.
اینکه نه تنها کار نمی کنیم. بلکه دوست داریم یکی دیگه رو
ترغیب کنیم که وارد گود بشه و بعد بهش سنگ بزنیم!

۲. با اینکه ایرانی ها عموما مهمان نواز هستند موافقم
اما به طور کلی ما -خوش استقبال- و -بد بدرقه- ایم!

۳. در فرانسه کسی که می گوید : مردم باید بیشتر کار کنند .
رای می آورد.
در کشور ما دعوا سر این بود که کی چقدر بیشتر از ۵۰ هزار تومن
مفتی در ماه به مردم میده!

۴. در فرانسه طولانی ترین روز سال را جشن می گیرند (لافت دولا سن ژون)
در ایران طولانی ترین شب سال را...

۵. در ایران مردم به فرهنگ اصیل خودشان احترامی نمی گذارند
و بیشتر از فرهنگ های وارداتی استقبال می کنند تا به روز باشند...

در فرانسه باحالترین آدم کسی است که کاملا شبیه اجدادشان باشد!

در ضمن ، مشابه عروسک های ایرانی را در هیچ جای دنیا پیدا نمی کنید!

۶. یادش به خیر آن روزها  که «آن» داشتیم!

۷. در یکی از مناطق ایران یه سکه ی باستانی پیدا شده ، روی آن نوشته شده بوده :

مربوط به ۳۰۰ سال قبل از میلاد مسیح!

۱۸ نظر ۳۰ آبان ۸۶ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۸۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

من آن خاک وفادارم که از من بوی مهر آید...



۱.
رازی هست که فقط بودنش را میدانم..
دانستن که هیچ...تو را حین ارتکاب به جرم
با چشمان غیر مسلح دیده ام!
رازی هست
می دانم..
اما نمی دانم چیست
تنها می دانم که
گاهی به دلت نزدیکم...
و گاهی
دلت برای دلم می سوزد و
دستت را که بهشت زیر پایش است
روی صورتم می گذاری و
مادرانه نوازشم می کنی...

۲. شمع می بینم که اشکش می رود بر روی زرد ...

۳. هر وقت که می آیم کمی مثل بقیه باشم
درست تصویر آن شب می آید جلوی چشمان یک سال پیشم...
( که انگار جوانتر و شاداب تر بوده ...)
آن شب که حمید به اقتضای همیشه نمی توانست
گریه نکند وقتی قرار است ...!
انگار او چند ساعت قبل از من می دید که چه اتفاقی قرار است
برایم بیافتد...
و یا وحید که مثل همیشه برای سرزنش چشمانش
و صدای بغض آلودش مدام از این طرف به آن طرف می رود!


نه...نترس!
نیامده ام دوباره دیوار صوتی ات را بشکنم!

اما فرق من این است...که مثل خیلی های شما
سرم به آخور بند نیست!
درسم که تمام شود یک دقیقه هم نمی مانم در
کشور آرزوهای شما...
من از همان روز اول هم شبیه هیچ کدامتان نبودم!
جز همان چندتایی که هم گریه بودیم وقتی
حرف از پلاک و چفیه به میان می آمد...
و خنده هایمان به دست و پا زدن هایتان برای زندگی
تمامی نداشت...

من از تمام گذشته ام پشیمانم!
این یکسال و نیم که تنهای تنها...در کشور آرزوهای شما
اما جدا از های و هوی مریض شما
گوشه گیر از تمام خنده های دست جمعی تان
در اتاقم نشسته بودم ، دلم گرم بود به خیلی چیزها...
من از تمام گذشته ام پشیمانم!
اگر یک روز به گذشته برگردم دیگر حتی یک روز هم
وقتم را تلف نمی کنم...

شما را به خودتان و بت هایتان و بت پرستی هایتان
رها می کنم و ...
و خودم می مانم و بت ام...!

۴. بوی مشک ختن از باد صبا می آید
این چه بادی است
کز آن بوی شما می آید!

۶ نظر ۲۸ آبان ۸۶ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۵ آبان ۱۳۸۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

اللهم ارزقنا شفاعه الحسین یوم الورود ...

۳ نظر ۲۵ آبان ۸۶ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۸۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه...
که از خاک کمتریم...



یا من قل له شکری فلم یحرمنی
و عظمت خطیئتی فلم یفضحنی
و رانی علی المعاصی فلم یشهرنی

...

۲۳ آبان ۸۶ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۸۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

دلم گرفته ، ای دوست....



۱. اگر هزار غم است از جفای او بر دل
...
هنوز بنده ی اویم که غمگسار من است....

۵ نظر ۲۱ آبان ۸۶ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۸۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

۱ . «با علم ، حجاب داشتن» کار هر کسی نیست.
جرات می خواهد و اعتماد به نفس.

۲.  اونها که خسرالدنیا و الآخره هستن
خودشون رو به یه چیزی مشغول می کنن که چیز اصلی یادشون نیاد!
این -اونها- میتونه گاهی یه آدم معتاد باشه
 و گاهی مثل بقیه باشه با یه استکان کوفتی.
یا مثل همه ی آدم های احمق و با استعدادی که خودشون رو مشغول
«من» هاشون کردن.

۳. بحمدالله همیشه آدم متوسطی بوده ام.
که خدا دین ما رو هم دین وسطی قرار داده.
بزرگترین آرزوی زندگی ام اینه
که حتی اگر به اندازه ی یک قطره و کمتر از اون،
می تونم به اسلام خدمت کنم ، خدا این توفیق رو به من بده.
که به یاری خدا چه در این دنیا و چه در اون دنیا محتاجم
و سخت معتقد به اینکه :
ان تنصر الله ، ینصرکم و یثبت اقدامکم...

۴. آدم های مصمم - سفید و سیاه اند.
خاکستری نیستن!
خوبشون بنده ی عزیز خدا و
بدشون رفیق صمیمی شیطان است!

۵. جمالزاده در «فارسی شکر است» تعریف میکنه وقتی از سفر
برگشته بوده ، هنوز نرسیده تمام وسائلش رو سرقت می کنن :

- همه چیزم را بردند ، جز کلاه فرنگی ام و ایمانم ... که هیچ کدامش
به دردشان نمی خورده... 

۶. من به جای آن سخن مبتذل برادر گرامی مان -آقای محمد کاظم کاظمی- می گویم :
« بهشت را بدون شفاعت نمی روم!!! »

۷ . پرواز را به خاطر بسپار...اما محض رضای خدا
پرنده رو هم فراموش نکن!

۸ . به نظر من - تاریخ- یعنی - آنچه هستیم- و اگر این دو تا
به هر دلیلی با هم نخونه-
 ذکر تاریخ فقط برای بچه ها خوبه...

۵ نظر ۲۰ آبان ۸۶ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۸۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بمیر ای دل که مرگت ، زندگانی ست
بسوز ای دل که رنجت ، شادمانی ست

دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد عشق ورزد اشک ریزد....

۱. حسرت چشمانت را حتی از همین هوای بارانی هم حس می کنم
و صدایی که هرگز نمی خواهد شنیده شود
تا پاکدامنی اش را در میان وسوسه های این همه سر و صدای مبتذل و خودخواه حفظ کند!

۲. شاید اگر همان «من» سابق بودم میشد کمی ناراحت بشوم
از این همه «من» بودنت...
اما این بار اصلا ناراحت نشدم.تنها دیدم که علاقه ای به شنیدن
دوباره ی این «من» ها ندارم.

تمام آدم های دوست داشتنی ام را به خاطر «من» هایشان
رها کردم....هر چند شاید خود «من» هم سرشار از همین
«من» ها باشم.اشکالی ندارد. از خودم هم فرار می کنم!


۳.همه می گفتن چهره ات شکسته شده...تا نوبت به تو برسد
گفتی : چهره ات مثل همیشه مصمم بود
و مهربان...
و چقدر همین دو کلمه ی ساده برایم مهم بود!

۴. به جایی رسیده که شب ها بدون چندتا از این Pain Killer ها خوابم نمی بره...
باید بیشتر نگران «خودم» باشم!
...

۰ نظر ۱۹ آبان ۸۶ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۸۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

مادر اگر چه دلش از تو خون شدست
نامت  اگر چه شبیه جنون شدست
برگرد دوباره به شهر غریبه ات
« من آمدم که بگویم ، پس از تو چون شدست...»



۵ نظر ۱۵ آبان ۸۶ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۸۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بوسه ی پنهانی بود از سوی آسمان
آن کبوتری که بر لب کوه نشست...
اگر دلت تنگ شود
به تار عنکبوت هم قسم می شود خورد!
رخوت سکوت شب با هیچ شمشیری جز
شعرهای تو نمی شکند و
خواب جز چشم های تو را نمی فهمد!
تمام سوره های کتاب
لبخندهای گاه و بی گاه نگاه توست...

محض رضای خدا
بیشتر بخند‌ !

۱. ان شانئک هو الابتر !

۲. باشد برای روز مبادا !

۱۴ آبان ۸۶ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

کاروان رفته منزل به منزل ...

قصه ی ساربان
مانده بر دل...



ربنا اتمم لنا نورا
و اغفرلنا
انک علی کل شی قدیر

۱. یاد ترانه های لطیف نیلوفرانه می افتم....
و یاد شاعرش!

خدایا ... خدایا
یگانه تویی
همه گریه ها را
بهانه تویی
 
یا وقتی اوون شب ها با ماشین از دل کویر
آهسته رد می شدیم و اینجا می رسید که :

بهارا ...بهارا !
بهانه مگیر
ز خاکستر ما
زبانه مگیر

کویر دلم را تو باران نوری
تو رودی
تو دریا
تو شوق عبوری...

یا این نیایش دل انگیز :

تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من ، جانا به عهد خود وفا کن!

۲. از روزی که قیصر رفته مدام شعرها و خاطره ها
از جلوی چشمم رد می شود
انگار تمام واژه های زیبای زندگی ام یتیم شده اند!
تنها به این دلخوشم که خودش می گفت :

در بند خویش بودن ، معنای عاشقی نیست
چونانکه زنده بودن ، معنای زندگانی!

۳. به قول سعدی :

سخنی که با تو دارم
به نسیم صبح گفتم
دگری نمی شناسم
تو ببر
که آشنایی!

۵ نظر ۱۳ آبان ۸۶ ، ۰۱:۳۰