دل آرام



بایگانی

۲۳ مطلب در فروردين ۱۳۸۷ ثبت شده است

دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
پیامبری دل شکسته ام
با اعجازی غریب
که در چشم بر هم زدنی
دل سنگ را
نرم می کند...
۳ نظر ۱۹ فروردين ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۱۶ فروردين ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

از اول تا آخر همه فریب است.

آدم ها فریب اند
حادثه ها فریب اند
خنده ها فریب اند
فریب ها هم حتی فریب اند..
دل بستگی ها دروغند و شادی ها
دروغند و
حتی دروغ ها هم دروغند!

همه را ساخته اند که این چندسالی که هستید
بچرخید و بخندید و ..
با هم دوست بشین.با هم دشمن بشین.
با هم عاشق بشین. با هم تنها بشین.

اسم یکی مدیر و یکی مهندس و یکی هم
کارمند ساده که به هم فخر بفروشین.
لذت ببرین.
حسرت بخورین. تلاش کنین. زندگی تون رو تلف کنین.

دنبال خنده ی یکی را بگیرید و سال ها دنبالش بروید
تا وقتی خوب بزرگ شدید پشیمون بشین.

اشتباه کنین. همدیگه رو مقصر کنین. توی دلتون به خودتون بخندین.
توی آینه نگاه کنین. چشماتون رو ببندین. باز کنین...

~~
شعر بگین . آواز بخونین. همدیگه رو بخندونین.
روز بشین. شب بشین.
با همدیگه خوشبخت بشین.

پشت دیوار قایم بشین. حرف های همدیگه رو گوش کنین.
خودتون رو فراموش کنین. حسود بشین. چاق بشین. چله بشین. 

با هم دعوا کنین. آشتی کنین. همدیگه رو سرگرم کنین.
درس بخونین دکتر بشین. درس نخونین عقده بشین.

پسر بشین. دختر بشین. همیشه منتظر بشین.
زن بشین. مرد بشین. هم دل و هم درد بشین.

قصه بشین. قصه های کهنه بشین...
غصه بشین. گریه بشین. درد بشین.

دعا کنین . خداتونو صدا کنین.
شب که میشه بلند بشین
از تاریکی جدا بشین
راز بشین
یک شبه بر ملا بشین
دوباره آغاز بشین.

حرف بشین. نقطه بشین. خنده بشین.
واژه های گنده بشین.
عشق بشین. سفره ی رنگ رنگ بشین.
تا دور هم جمع بشین.
جمع بشین.
جدا بشین..

۴ نظر ۱۶ فروردين ۸۷ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

- اوضای غربت چه طوره؟
- اینا یا من؟
- هر دو.
- اینا که بدبختن. اما هر روز زور میزنن که
بگن نیستیم. من که باور نمی کنم.
- خودت چی؟
- ایران که بودم ، توی همون دانشکده ی آجری
هم غریب بودیم. چه برسه به اینجا.
اونجا هم بیشتر وقتم رو توی نمازخونه ی دو در دوی
زیر پله ها می گذروندم. توی تاریکی. گاهی کفش هایم
رو هم می بردم داخل که دیده نشن.
اما غربت اینجا بهتره. از کسی توقعی نداری.
- ...

۱۵ فروردين ۸۷ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
خداوندا ما بیزارم از این دل...
۱ نظر ۱۴ فروردين ۸۷ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بنده ی طالع خویشم که در این قحط وفا

عشق آن لولی سرمست ، خریدار منست!

۱.
من از وحشت اصوات به تنهایی گریختم
به تاریکی..
آرزوهایم بزرگ شده اند و دور
و نایی در نوایم نمانده است.
از قول من به روزگار بگو :
مرد خسته خواستی
بیا... و ببر!

۲. تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم...!

۳. هنر نمی خرد ایام و غیر از اینم نیست...!

۴. خاک بر سر رستمی که سهراب را از چشمانش
نشناسد...!

۴ نظر ۱۳ فروردين ۸۷ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

چو شاخه ای که امیدش به برگ و باری نیست
بهار آمده اما مرا بهاری نیست

نوشته است : بهار است ، شاخه ها سبزند...
ولی به گفته ی تقویم اعتباری نیست

مرا که عطر بهشت از تن تو بوییدم
به باد هرزه ی اردی بهشت کاری نیست!

درون قاب خزان ایستاده ام ، بی برگ
ز هیچ رهگذرم چشم انتظاری نیست

تو مثل باد بهاری ، گره گشا ، سرسبز
ولی دریغ ، تو را عهد استواری نیست

قرار بود که از عشق نگذریم ، ولی...
گذشتم از تو و دیگر مرا قراری نیست...!

استاد ترکی*




پدر گفت : من از لطف خدا چیزی میدانم که شما نمی دانید!
و یوسف از آن دورها دلش محکم شد.
پدر هرگز دروغ نگفته بود. و نمی گفت.

~ چشم انتظار که نداشته باشی
روز و شب فرقی نمی کند.
مهتاب و باران دست به دست هم بدهند
تا کمی دل خوش کنی به طبیعت
که هنوز از دلت نا امید نشده...

۱ نظر ۱۲ فروردين ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۹ فروردين ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
از دل عاشقم آگاه فقط آینه بود...
۹ نظر ۰۹ فروردين ۸۷ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
~ داشتم سر کلاس فرانسه می خوندم
نیکلاس اومد یه مزاحی کرد بنده خدا !
گفتم بهش :
اگه اجداد ما نیم درصد شبیه نسل ما و پدرانمون
بودن . تو الان داشتی جای من فارسی می خوندی.

خیلی احمقانه و مایه ی ننگه که توی پروفایل
کاندیداهای ریاست جمهوری و یا نمایندگی مجلس.
می نویسن : فلانی به زبان های چه و چه و .. مسلط و
با اینها هم آشناس.

البته تا وقتی یه سری شاه رو به خاطر اینکه دو زبون بلد بود
حرف بزنه دوست دارن. وضع ما همینه !
به قول ناصرالدین شاه :
تا قمر در عقربه کار ما همینه!

~ مرا ببوس که نذرت قبول خواهد شد...!
۳ نظر ۰۸ فروردين ۸۷ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
 هر چند آن آرام دل ، دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می کشم...
فال دوامی می زنم...!

۲ نظر ۰۸ فروردين ۸۷ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۶ فروردين ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

                                 

باغبان چون غنچه ی نرگس مرا در خواب چید...!

 کنار حوض بلورین خم می شوم
و تصویر 
تو
ماهی گریز می شود!

مرا فریب باش!...آرام کن!

به من گوش کن!
جای من روی نیمکت ها نیست
من در خطوط مقدم عشق
می گنجم!
آنجا که رسولان الوالعزم
دچار ترید می شوند!!!

~ بگذار موریانه تمام خاطرات را مرور کند
مگر نشنیده ای؟
موریانه همه چیز را می خورد الا غم صاحب خانه را!

***

۱. اگر دل داشتم ، می بردی از من ...!

۲. و ابتغ فیما آتاک الله الدار الآخرة
و لاتنس نصیبک من الدنیا
و احسن کما احسن الله الیک...!

۳. صبح با صدای وحید از خواب بلند شدم...
اینقدر واضح بود که فکر کردم مبایلم را جواب می دهم!
درست مثل همان صبحی که
تمام اتاق صدای ربنای شجریان می آمد
...
از نگرانی به حمید زنگ زدم.
الا بذکر الله تطمئن القلوب!

۴.بزرگترین آرزوی من اینه که
خدا توفیق بده که در راه خودش
تمام زندگیم رو صرف کنم.
که نه تنها آخرت که تمام لذت دنیا
رو هم به این میدونم...

فقط خداست که دوستاش رو تنها نمی ذاره!

۳ نظر ۰۶ فروردين ۸۷ ، ۰۰:۳۰