دل آرام



بایگانی

۲۶ مطلب در بهمن ۱۳۸۷ ثبت شده است

يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

و لسوف یعطیک ربک فترضی..



چقدر احمق بودم...
کاش از همان اول می دانستم
آرزوهایی به این زیبایی هستند
که فقط زیبا به دست تو اند..

زندگی با تمام دردهایش
با تمام غصه هایش
و تنهایی هایش
شیرین است
با چشم به دست تو
برای تو داشتن..

۱۱ نظر ۰۶ بهمن ۸۷ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

۱) بعضی ها ارزش اینکه آدم وقت بذاره
از توی friend list حذفشون کنه و یا ایضا
کامنتشون رو پاک کنه رو هم ندارن.

من بسیاری از انعطاف های گذشته رو
از دست داده ام و اصولا درستش هم همینه.
آدمی که کافر و مومن را همزمان به دوستی
می گیرد کمه کم فقط گیجه!

هم صحبت نامربوط مثل صفر پشت عدد
نوشته هم بشه .. خوانده نمی شه!

۲) ریچارد نیکسون یه جایی میگه
برای ساختن یک موسیقی دلپذیر
باید نت های سیاه و سفید رو کنار هم نواخت.

ولی اینجا آدم ها خیلی یک بعدی اند.
و فقط چیزهایی رو که میخوان می بینن.
آدم باید مثل یه موضوع پیچیده ی علمی به بقیه نگاه کنه
و همیشه حدس اینو بزنه که همواره
چیزی هست که ازش بی اطلاعه.

من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم ..

۷ نظر ۰۶ بهمن ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۴ بهمن ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ای دل ساده بکش درد که حقّت این است
از زمانه بشو دلسرد  که حقّت این است..

۱ نظر ۰۴ بهمن ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۴ بهمن ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

در ژوئن سال ۱۹۵۵ ،
ژان پل سارتر نامه ای دریافت می کند
از زنی زیبا روی که در دفترش کار میکرده
که : چه خوب است وصلت با تو !
در اینصورت فرزندی خواهیم داشت که
چهره ای زیبا چون من
و استعدادی بی نظیر چون تو خواهد داشت!

سارتر در جواب نامه می نویسد :
پیش نهاد خوبی است اما
ترس من بر آنست که فرزندمان
چهره اش شبیه به من
و استعدادش شبیه به تو باشد!

۸ نظر ۰۴ بهمن ۸۷ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۳ بهمن ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ



شاعری ریش نداشت 
دلش اما پر بود!

شاعری در ره یار
دم به دم حاشیه داشت
با نگاهش اما
اندکی زاویه داشت!

شاعری آواره 
استخوانش را هم
مرحمت می فرمود
به سگ همسایه!

شاعری سنگی دید
از ته دل خندید! 

شاعری عشقش را
روی کاغذ آورد
همه ی عمرش را
منحنی بود و خط !

شاعری دست به دست
روی کاغذ چرخید!

شاعری در صنعات ادبی
خودکفا شد دیروز!

شاعری بعد قضا
دست هایش را خوب
مثل دلش صابون زد!

شاعری عشقش را
به زبان اصلی
مو به مو ترجمه کرد!

شاعری در قایق
صید ماهی می کرد
تور می انداخت به آب
و تفال می زد...

لنگه کفشی آمد!

۱۱ نظر ۰۳ بهمن ۸۷ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ای دل دیگه بال و پر نداری..

۲ نظر ۰۱ بهمن ۸۷ ، ۰۰:۳۰