دل آرام



بایگانی

۳۵ مطلب در خرداد ۱۳۸۷ ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

من درد تو را ز دست ، آسان ندهم...



۱.
من لیاقت نوشتن برای تو را ندارم.
تو را باید بهتر از من بنویسند
با کلماتی که هرگز خطا نمی کنند و
نقطه هایی که آخر سطر
فراموش نمی شوند.

موضوع انشای من . وقتی تو هستی ،
دستم به نوشتن نمی رسد
و حرف ها در گلویم تمام می شوند
و بغض ها زندانی ..
من حالا درست مثل آن کودک دبستانی ام
که موضوع انشایش را
با بند بند وجودش دوست دارد
اما زنگ که می خورد
دفترچه اش خالی است
از نجواهای عاشقانه..

۲. روبروی اتاقم . درختی است در میان انبوه ها.
تنها..میان کوتاهی حرف هایش با چمن .
اما تا بخواهی صبور و رنجور و دردمند...
انگار قرن هاست که زنده است و رنج هاست که زندگی کرده باشد
اما خم به ابرو نمی آورد.

 چشمش به هیچ رهگذری خوش نمی شود...

به آمدن و رفتن گل ها ، عادت کرده و
بهار که می رود ، دیگر گریه نمی کند.
...

۳. من اهلش نبودم که بمانم بر قرار
اما تو بر بی قراری ام ببخش
که اهلی..

۴. ‌این روزها
تنها وجه مشترکم با سهراب
این است که اگر
احیانا بادکنی بترکد
هیچکدام مان نخواهیم خندید!

۲ نظر ۲۲ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
یار اگر ننشست با ما ، نیست جای اعتراض

پادشاهی کامران بود ، از گدایی عار داشت...
۲۲ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

گوهر شناس نیست در این شهر ، شهریار

من در صف خزف چه بگویم که چیستم...

پ.ن :

گاهی آدم ها باید شبیه نهنگ ها باشند
آخر میدانی. نهنگ ها دسته جمعی می میرند!

۲۱ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ


از باده نوشین تری...


۱ نظر ۲۰ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

وقتی آمدی گمان نمی کردم که لحظه ها به شمارش معکوس بیفتند
برای رفتنت و ..

از همین چند روز به آخر نمی دانی که چقدر دلم برایت تنگ شده
آی محبت بی دریغ
آی خنده های کودکی ..
آی دست های نرم همیشه...
آی...
شاید من دیگر آن محمد سابق نیستم...

حالا بذار آدم ها از کنارم رد شوند و اشک را منتظر ، در چشمانم ببینند
... چه فرقی می کند.
کسی نمی داند مرا ..تو را . چرا .. من حالا شاید بدانم
راز تداوم لبخندی که بیست و چند سال همراهم شده بود
و نمی فهمیدم.

راز دست هایی که دیگر رمق سابق را ندارد و
چشم هایی که چروک برداشته اند

...

آی...

۴ نظر ۲۰ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه...
۱۹ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

شهریارا ، به تو غم الفت دیرین دارد

محترم دار به جان ، صحبت یاران قدیم...



۱. « و تو از من می گریزی
به سمت شادمانی های عاریه »

۲.
حکایتی نیست و شکایتی..

۱۱ نظر ۱۸ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۱۷ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ




۱.
زیبایی ها ، هر چه زودتر دیده شوند ، سطحی ترند
و این چشم ها هستند که هر چه روشن تر شوند
زیبایی را بیشتر و بهتر می بینند.
و چشم شگرف ترین حادثه در زندگی بشر است.

این روزها حوادث بیشتر شبیه ها بچه ها هستند،
شادی و گریه شان را کسی باور نمی کند
و باید فقط به دلشان راه رفت...
زندگی شیرین است ، با همه ی تلخی هایش.
با تمام آرزوهایش..
و فقر ، نخست سراغ آرزوهای آدمی می آید.


۲.گاهی که گریه می پیچد به تمام سلول های بدنت
بی آنکه ترس داشته باشی از چشم های کنجکاوی که
مدام از کنارت رد می شوند ، حرف مرا بهتر می فهمی.
حرف آدمی که یکبار بیشتر زندگی نکرد .
و یک عطر را بیشتر دوست نداشت.
و یک بار بیشتر ..

من - خودم را می گویم- به سبزها حسودی ام شده است
که چقدر بی خیال می رویند. انگار نه انگار که
چند قدم آن طرف تر ..خشک میشوند و می میرند.

۳. برای سلامتی سرو ها دعا کنیم!
ما که کاجیم و باری نمی دهیم...

۴.اذ جاء ربه بقلب سلیم!

سوره ی صافات
آیه ی ۸۴

۲ نظر ۱۷ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۱۷ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
با زنگ کاروان
بازی از نیمه گذشته بود..
مجنون محبت سانتر می کرد
لیلی به هوا می پرید
اما حیف که هربار
دروازه بان خروج موفق داشت
و توپ را در آغوش می گرفت!

اگر با او نبودش هیچ میلی
چه میکنه این لیلی
در ترکیب تیم ملی!
۶ نظر ۱۷ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

مرا عهدیست با جانان ...


۱۶ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰