دل آرام



بایگانی

۲۰ مطلب در فروردين ۱۳۸۸ ثبت شده است

دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ
شب عاشقان بیدل چه شب دراز باشد..



خوب تماشا کن..از میان آن همه شعر و نگاه ،
حالا سکوت و خیال مانده است
و به هیچ صدایی نمی لرزد
دل هنوز بی قرار ..

پ.ن :

کامران آن دل که محبوبیش هست
نیکبخت آن سر که سامانیش نیست..

۹ نظر ۳۱ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

هرچه نه یادِ تـــو ، فراموش به ...



پ.ن :

 ایمیل هایم را می خوانم..
از ناراحتی وسط روز می روم خانه..
می بینم حمید برایم نوشته است :

چو می توان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم..

آرام می شوم..

۹ نظر ۳۰ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بساز با من رنجور ناتوان ای یار
ببخش بر من مسکین بی نوا ای دوست..

سعدی



ببین..کلمات هم در من تیره و تار شده اند..
سکوت در من
به اندازه ی تن تو
معتاد است..
من از تبار تو تنها
سکوت دارم..
من از عشق تو تنها
خیال دارم..
من از خیال تو تنها
زنده می مانم؟

پ.ن : کیف تکفرون بالله و انتم امواتا فاحیاکم..

خدایا..

۱۲ نظر ۲۸ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

تو را دوست دارم که دنیای تو
به آرامی خواب های من است..



-«پسرم تو سعی نکن اونقدر از مردم فاصله بگیری
که مجبور بشی با این "شیرین کاری" ها دلشونو به دست بیاری..»

۶ نظر ۲۵ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم...


« اتصالی نیست
صدای تو را می بوسم »

و دلم را خوش می کنم به مهربانی های قدیمی ات
کاش « هوای من را هم داشتی» تا گم نشوم..
و شاید هنوز با من هستی بی آنکه بدانم
تا با چشمان بسته برایت بنویسم...

پ.ن : انصاف نباشد که من خسته ی رنجور
پروانه ی او باشم و او
شمع جماعت..

۱۱ نظر ۲۳ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد

اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی..

سعدی


لنا اعمالنا و لکم اعمالکم
سلام علیکم لا نبتغی الجاهلین!

پ.ن : جمله ای که خوب از شازده کوچولو یادم مونده
همون ترجیع بند معروفش هست که :

- من مسوول گلم هستم!

به عین الیقین فهمیده ام که هر جا به اختیار حق گلم را
نادیده گرفته ام ، مجازات شده ام..
و این یعنی گل من حقیقت دارد و

- من مسوول گلم هستم!

پ.ن : همه ی ما مدیون امام خمینی (ره) هستیم
که معنی زندگی واقعی رو بعد از قرن ها فراموشی
به ما یاد داد..
من حالا هر روز زندگی را دوست دارم
و مرگ را هم ..
و خوب می فهمم که زندگی یک فرصت طلایی است
برای اثبات عشق ..
و چقدر خوب می شود که زندگی مان
به زحمت و رحمت بگذرد..
چقدر شیرین است چشم به دست تو
برای تو داشتن..

--------------------------------
ای رمز ناشکفته ی هستی
ای مهربان همچو دست های مادرم..

اتصالی نیست
صدای تو را می بوسم..

۶ نظر ۲۱ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بی تو اگر به سر شود- بی همگان به سر شود!



...

۸ نظر ۲۰ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

من و تو را
دگر همین
طاقت بی ترانه بس..
ز عشق هم
دگر همین
آتش بی بهانه بس..


الهی لا تودبنی بعقوبتک

و لا تمکر بی فی حیلتک..

پ.ن : حالا خوب می فهمم یعنی چه که
سید می گفت :‌ ثانیه های نامی حسرت..
از دور شاید درست معلوم نیست
اما تو که میدانی از هر لبخندی
-هر چند ناممکن-
سراغ تو را می گیرم
و روی هر آتشی
دست تو را لمس می کنم..

دروغ چرا...
در این همه قنوت
بین دست های من
تو بودی
و انگار نمی دانستم..

از تو هرگز..
ولی از خود
نا امید شده ام دیگر..

۷ نظر ۱۸ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ



۵ نظر ۱۶ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

من وقتی مردم
چشم های تو دیگر زیبا نبود
و آسمان هیچ وقت مثل سابق
آبی نشد.
من وقتی مردم
دیگر شعرهایم کهنه نبودند
و قصه ام پایان نداشت..



خسته ام ..
آدم در ابتدای راه نباید اینقدر خسته باشد
ولی من هستم. مثل بقیه ی نباید هایی که همیشه بودم..

۲ نظر ۱۴ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰