دل آرام



بایگانی

۱۸ مطلب در مهر ۱۳۸۸ ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

زین دست که دیدار تو دل می برد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را

سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامش کند آن را ..



پ.ن :‌ نقل است که وقتی ابرهه برای ویرانی کعبه می آید
ابتدا شتران اهل مکه را غارت می کند.
عبدالمطلب که آن زمان بزرگ مکه بوده ، «دویست» شترش
به دست لشکر ابرهه به یغما گرفته میشود.
بعد ابرهه می فرستد دنبال بزرگان مکه تا بلکه
یه «تفاهمی» حاصل بشه و مجبور نشه کعبه رو خراب کنه..
خلاصه عبدالمطلب را می آورند نزد ابرهه تا فرجام خواهی کند
اما عبدالمطلب فقط از ابرهه می خواهد که
«دویست» شتر او را برگرداند..
ابرهه از اینکه یه چنین آدم «خود فروخته» ای ! بزرگ مکه است
به شگفت می آید..
به او می گوید : تو نمی خواهی از من که کعبه را ویران نسازم؟
عبدالمطلب جواب می دهد که :

ببین!..من صاحب شترانم هستم.
برای حراست از آنان اقدام کردم..
اما در مورد کعبه..
این خانه هم صاحب خودش را دارد!!!
.
.
..

پ.ن : خلاصه این خانه هم صاحب خودش را دارد!
۷ نظر ۳۰ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ
اللهم انی اسئلک حبک
و حب من یحبک..


پ.ن : ...
چطور صدای قدم هایم را نمی شنوی؟
دارم آهسته آهسته تمام میشوم..
خدا مرا به دست های تو ببخشد..
..

پ.ن :‌

"...و کسی چه می داند،
دلی که در بی اوئی مانده است
برق هر نگاهی جانش را می خراشد!...
 که هر چهره ای، نگاهی، طنینی، رنگی...
 در نگاه های او فریاد می زند که او نیست!...."

شریعتی


۳ نظر ۲۸ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست
به گلستان شدن و سرو خرامان دیدن!



تمام حرف ایمان یعنی اینکه :
بقیة الله خیر لکم ان کنتم مومنین..

پ.ن : ...

از دل آرام گله دارم
که نمی گذارد
حتی اینجا
برایت بنویسم..

حرفی ندارم..
جز بی ادعایی همیشه..
و اینکه هیچ کس را ندیدم
که در صفتی از من بهتر نباشد.
اما تو ..

ای راوی سرگشته ی من!
من صفحه به صفحه
تا آخر این قصه
به دنبال تو
هستم!

۵ نظر ۲۷ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰

شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند..

۸ نظر ۲۵ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰

پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی..



فبای آلاء ربکما تکذبان

۳ نظر ۲۳ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست..



پ.ن : حسبی الله!

به لطف خدا..به خدا خیانت نمی کنم..
و لو آذیتنی بالهجر و الحجر..

زندگی فرصتی است که انسان
دلبستگی اش رو به خدا ثابت کنه..

اذ قال له ربه اسلم
قال :
اسلمت لرب العالمین..

...

اسلمت لرب العالمین..

۹ نظر ۲۱ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

گفتگو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم..


پ.ن : اللهم انی اعوذ بک من شرّ نفسی..

۲ نظر ۱۸ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی..



پ.ن :‌ بابا همیشه میگه :‌

فرق است بین آدمی که خدا رو واسه زندگیش بخواد
و آدمی که زندگیش رو برای خدا ..

پ.ن : احساس شوق عجیبی در دلم بود
وقتی خدا ماجرا را تعریف می کرد برای موسی که
وقتی کودک بودی به مادرت وحی کردیم که
تو را در صندوقی در آب رها کند..
و بعد از «محبت» خود به تو بخشیدیم..
و بعد دوباره تو را به مادرت برگرداندیم
تا قلبش آرام گیرد..

تا میرسد به اینجا که می گوید :
و اصتنعتک لنفسی..

خدایا !
ما رو برای خودت
انتخاب کن ..
و بساز !

۱۷ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰

پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

اللهم انی اسئلک رحمة من عندک
تهدی بها قلبی..
تهدی بها قلبی..
تهدی بها قلبی...

پ.ن :
 ..

۱۶ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰

چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ
..شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم.. .
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم
به افتخار بگویم که از تبار تو ام
هنوز هم که هنوز است بی قرار تو ام . .



پ.ن :‌ اشک هایم تقدیم تو باد!
وقتی با شنیدن همین چند خط مرا
به دست های تو می رساند ..

پ.ن :


مادرم را می خوانم..
و در بی نشانی خاک
دستش را می بوسم ..

-از شرابه های روسری مادرم-
سید حسن حسینی

۱۵ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰