دل آرام



بایگانی

Unknown

پنجشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

پرسشى از حالم کرده بودى، از حال مبتلاى فراق که جسمش اینجا و جان درعراق است چه مى‏پرسى ؟! تا نه تصور کنى که بى‏تو صبورم، به خدا که بى‏آن جان‏عزیز شهر تبریز براى من تب‏خیز است، بلکه از ملک آذربایجان آذرها به‏جان دارم و از جان و عمر بى‏آن جان عمر بیزارم.

گفت معشوق به عاشق کاى فتى
تو به غربت دیده‏اى بس شهرها
پس کدامین شهر از آنجا خوشترست
گفت آن شهرى که در وى دلبر است

بلى فرقت یاران و تفریق میان جسم و جان بازیچه نیست...
ایام هجر است و لیالى بى‏فجر!، درد دورى هست، تاب صبورى نیست، رنج‏حرمان موجود است راه درمان مسدود.

                                                                           منشآت قائم مقام فراهانی

پ.ن: تا همین الان که دستش در دست من بود آقای «سرابی» بود!..بقیه اش رو نمی دونم!

*راحتی یعنی آنکه از هیچ کس توقعی نداشته باشی!--فرانتس کافکا--

۸۴/۰۸/۲۶

نظرات (۴)

نمی دونم چرا یاد شمس افتادم...
چقدر می ترسم از خودم... وقتی اون دستها...
خیلی وبلاگت نازه
عجیب چند وقته م یام نوشته هاتو دنبال می کنم
عقاید خوبی داری
حالا تو آدم بی توقعی هستی یا نه؟
به سرمه:
بله...ولی من بیشتر منظورم بقیه اش بود!!!

به جاسا:
امممم....نه!

به /.../ :
ممنونم..از اینکه اینبار حرف خودت را نزدی!
و به خودخواهی من اعتماد کردی!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی