۱-اولا از پست قبلی من یوسف برداشت اشتباه کرده. آخه آی کیو آدم در حد ... هم باشه میفهمه که منظور من(و البته شهید آوینی!!!!) از -نمرود- آقای دکتر نبوده!!!
۲- شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او دید و در انکار من است!!!
(ناقلا دختر کابلی از کجا گیر آوردی؟؟؟(لبخند بد جنسی به قول جاسا!!!!))
محمد میگم خوشبختانه مشکل صادق اینا داره خدا رو شکر کم کم حل میشه......خدا کنه فرصت کنه بیاد اینجا....
باغ ما در طرف سایه دانایی بود باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آیینه بود باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب آب بی فلسفه می خوردم توت بی دانش می چیدم تا اناری ترکی بر می داشت دست فواره خواهش می شد تا چلویی می خواند سینه از ذوق شنیدن می سوخت
میگم محمد یادته یه ایمل اون موقع بهت نشون دادم که خیلی خف بود که میگفتی جواب نده......دیروز یک ایمیل گرفتم که اگه برات بفرستم میکشیم.....البته من به راه راست هدایتش کردم اما فکر نکنم خیلی تاثیر داشت....
اهل کاشانم اما شهر من کاشان نیست شهر من گم شده است من با تاب من با تب خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام من دراین خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم من صدای نفس باغچه را می شنوم و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد و صدای سرفه روشنی از پشت درخت عطسه آب از هر رخنه ی سنگ چک چک چلچله از سقف بهار و صدای صاف ‚ باز و بسته شدن پنجره تنهایی و صدای پاک ‚ پوست انداختن مبهم عشق متراکم شدن ذوق پریدن در بال و ترک خوردن خودداری روح من صدای قدم خواهش را می شونم
نمیدونم!