دل آرام



بایگانی

Unknown

جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ
گفتی مرا که چونی - در روی ما نظر کن
گفتی خوشی تو بی​ ما- زین طعنه​ها گذر کن
گفتی مرا به خنده : خوش باد روزگارت
کس بی​تو خوش نباشد- رو قصه ی دگر کن
گفتی ملول گشتم - از عشق چند گویی
آن کس که نیست عاشق ، گو:
قصه مختصر کن!




پ.ن : من قرار بود پنجره ای باشم...


۸۵/۰۴/۱۶

نظرات (۱۱)

eee?   manam
پس من چی وحید؟؟؟؟

به نظر من وبلاگ نویسی کار بی فایده یی است و هدر دادن
وقت و انرژی است.تاحالا شده فکر کنی که چرا وبلاگ می نویسی؟
هومن تو فعلا بیا..در موردش حرف می زنیم: دی
عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم
دست شفاعت هر زمان
در نیکنامی می زنم

هر چند آن آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می کشم
فال دوامی می زنم

دانم سر آرد غصه را
رنگین بر آرد قصه را
این آه خون افشان که من
هر صبح و شامی می زنم...
۱۶ تیر ۸۵ ، ۱۴:۳۷ عاطفه سنگ تراشان
پنجره بودن عنایتی است  از او....
آقا این قضیه 30M و سند که گفتی دامن از کف من ربود
و من یادم رفت یک چیزهایی را بهت بگم و یک عکس هم
آورده بودم که بهت نشون بدم. بعدا انشاالله.
بس که زود خداحافظی می کنی!:دی
میدونستم یادت میره
محمد همون چیزایی که قبل از یک کلاس زبان اتفاق افتاد؟؟؟
اون شب تنها شب زندگیم بود که اصلا خوابم نبرد.....
فراموشی؟!
آره! زیاد.
پیر شدم ننه جون!
مشت سکوتم به دهان می خورد
واژه به دیوار زبان می خورد

از ستم مردم بی آبرو
همچو منی غصه نان می خورد

پیر شدم لیک غمی مار دوش
مغز مرا مثل جوان می خورد ..................... (سید حسن حسینی)

چقدر دلم برای "در ملکوت سکوت" شده ، نمی دانم به کی غرض دادمش ...

وبلاگ خوبی دارید ، یک بار دیگر هم آمده بودم !!! صبر کن یادم بیاید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی