دل آرام



بایگانی

Unknown

جمعه, ۲۲ دی ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

در عملیات بدر آقا مهدی پشت  بیسیم گفت:
احمد بیا کنار دجله اینجا جای بسیار عالی است،
 اگر نیایی اینجا دیگر یکدیگر را نمی توانیم ببینیم..

اگر نیایی...*

دلم گرفته است...
صدای قدم های پی در پی و نسیم خنکی که به صورت میزند
آنقدر تصویر و خیال در سرت می آورد که ...
انگار همین دیروز بود که با حمید و وحید صبح زود از خواب بلند میشدیم
تا با هم درس بخونیم...طبق معمول من زودتر بلند می شدم  شربت درست می کردم !
یادم می آمد اول راهنمایی بودیم
نصفه شبی کلی اصرار کردیم و اینقدر توی خیابونا با ماشین می گشتیم
تا یه دسته ی عزاداری پیدا کنیم...
یاد اوون روزا که وقتی شبا دعا می کردم
همون ذکر لطیف که حالا انگار بی اثر شده...
اوون موقع ها که هنوز خجالت نمی کشیدم
که از خدا بابت شب که واسه استراحته تشکر کنم!
یادت می آد با همون لجاجت بچه گی باید حتما دستش رو می گرفتی که بخوابی!؟
یادت می آد گریه هات رو می خواستی کسی نبینه می رفتی زیر میز ناهار خوری؟
یاد وقتی لج می کردی فقط وحید می تونست کاری کنه که غرورت رو بشکنی و
مثلا بیای غذا بخوری؟

صدای -انی مهاجر الی الل...-ش رو یادت می آد؟
وقتی می گفت روسیاه به اوون دنیا نریم...

من نمی دونم زندگی ام به چه سویی میره
گاهی فکر می کنم همین روزاست که بمیرم...
اما اینو میدونم تا همینجای زندگی هزار تا زندگی دیگه هم به من می دادن
نمی تونستم شکر خدا رو بگم.
اوون دنیا فقط می تونم یه چیز رو پیش خدا بگم
که خودش خوب تر از همه میدونه
که توی زندگیم واسه هیچ کس بد نخواستم!
خیلی وقت ها میشد سر یه موضعی تندی و تلخی و هر چیز دیگری را
گاهی بدتر جواب می دادم...اما من یه فرق داشتم
هیچ وقت واسه هیچ کس بد نخواستم...
هیچ وقت از شکست ظاهری هیچ کدوم از دوستام خوشحال نشدم
حتی اونایی که به شکست های من می خندیدن
حتی اونایی که منتظر بودن من از یه چیزی ناراحت باشم
هیچ وقت از موفقیتشون ناراحت نمی شدم
حتی اگر اونا وقتی موفقیت ظاهری من رو می دیدن هر تهمتی بود میزدن
از آقا زاده و پارتی و ... گرفته تا چیزهایی که گفتنش هم روا نیست...

یادم می آدم امتحان عملیات وقتی اون ماجرا پیش اومد
شاید تنها کسانی که بهم زخم زبون نزدن هومن و فرزام و ایمان بودن
راستش برای من که با نفر دوم نزدیک دو نمره توی معدل تفاضل داشتم
یه نمره یا حتی ده نمره هم زیاد فرقی نمی کرد
اما از اینکه میدیدم که دوستام اینطوری دوستیمون رو تار می کنن دلم می گرفت!
البته خیلی هاش هم تقصیر خودم بود!
بالاخره گاهی حد مستی از دستم در می رفت...

توی دانشگاه شریف
با هومن چقدر خاطرات تلخ و شیرینی داشتیم
یادش بخیر تنها یک بار از او دلتنگ شدم
با همان رنوی مشهور تا خانه با هم بودیم
یادم می آد که برگشتن هر دو چشمامون پر اشک بود!
یاد اینکه هیچ وقت نبود که تنهام بذاره!
حتی وقتی اشتباه می کردم...

دیگه وقتشه..باید برگردیم
ساعت از یازده گذشته
...

*شهید باکری در دجله قطعه قطعه شد،
بدنش و قایقش با آرپی جی منهدم شد و
جسم مطهرش به اقیانوس هستی پیوست،
از دجله به خلیج همیشه فارس و
بعد به آب های بی کران هستی..

۸۵/۱۰/۲۲

نظرات (۹)

:((

Mohammad Sadra I am not happy that U tells everything in public!
Miss u dadash!

Espesially when u was kicking my books :(
پنج عنکبوت
حالا نوبت منه  نگران شم!
محمد عزیز داشتن دوستی مثل تو یکی از اون نعمت هایی هستش که شکرش رو به قول خودت اگه هزار تا زندگی دیگه هم به من می دادن نمی تونستم بجا بیارم  فقط اینکه  من همیشه باهاتم حتی اگه خودمون ۲ تا تنها باشیم.  ایکاش امشب من هم با علی میتونستم پیشت باشم.

به امید اون روز خوب به همین زودی ها !
هومن
امشب با علی رفتیم
ولی باز هم بسته بود :دی

علی هم مثل خودت نیاز به تعریف نداره
بی نظیره !
خیلی چاکرم
:دی
هوالله.
گاهی توی ِ نوشته‌هام، به این فکر می‌کنم که آیا وقت ِ قلم زدن باید به فکر ِ دل ِ شرحه شرحه‌ی خواننده‌ای هم که قراره یه روزی اینا رو بخونه بود یا نه!
.
این‌ها هم گاهی از همون دست نوشته‌ها می‌شند...
محمد جون شیرینی زندگی به در  کنار هم بودن روزهای تلخ و شیرینه
من همیشه در کنارتم
هر وقت نوشته هاتو خوندم نتونستم جلو اشکمو بگیرم حتی تو سایت دانشگاه
الانم هم همینطور...................
خود من هم چند بار بهت گفتم آقازاده.مخصوصا سر جریان ispe
حلال لطفا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی