دل آرام



بایگانی

Unknown

دوشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ
اشهدک یا مولای...


~
به قول عمران صلاحی :
بر سرش چتر گرفتم
دیدم : او خودش باران است...

~  دلم برای همین وسوسه های
بارون زده تنگ شده بود...
مثل کتاب ها که با نام تو آغاز می شوند
عشق با وسوسه شروع می گردد
و صفحه به صفحه ورق می خورد اما
کهنه نمی شود...

~ روز عجیبی بود...خیلی ها را دیدم
خیلی هایشان را خیلی هایتان می شناسید
اما هیچ چیز نگفتم..
حدیث دلنشینی از پیامبر (ص) خواندم با این مضمون که :
نزدیک ترین خویشاوندی ، دوستی بخاطر خداست!

~ از صبح دنبال دروغ سیزده (سینزه!) بودم که توفیق حاصل نشد!
۸۶/۰۱/۱۳

نظرات (۳)

محمد من الان ایرانم !
دیشب تصمیم گرفتم بیام تا تو هستی یه سر بزنم :دی

شوخی میکنم
اینم دروغ سینزه! :دی
۱۳ فروردين ۸۶ ، ۱۸:۴۲ roya ....پاییزانه
چقدر زیبا بود :
بر سرش چتر گرفتم
دیدم : او خودش باران است...



خوشحالم این موقع سحر با وبلاگ شما آشنا شدم
ساده . صمیمی و روان می نویسید

منتظر حضور گرمتون هستم ........ رویا
سلام
وبلاگتون را در لیست وبلاگ های به روز شده دیدم
گفتم یه سری بزنم
شعر هاش قشنگه
به ما هم سری بزن
شاد باشین همین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی