دل آرام



بایگانی

۵ مطلب در تیر ۱۳۸۴ ثبت شده است

جمعه, ۳۱ تیر ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
گاهی از این آشفتگی ها دلم میگیرد
گاهی نیز به خود میگویم:

                        «بر بوی زلف دوست،پریشانیت نکوست...»

                
۳ نظر ۳۱ تیر ۸۴ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

به تنگ چشمی آن ترک لشگری نازم
که حمله بر من درویش یک قبا آورد!
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ!
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد..


پ.ن:به دلیل سوء تفاهم ایجاد شده ،
این ابیات را مناسب تر دیدم..

۵ نظر ۳۰ تیر ۸۴ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

عارفی وارونه حس می کرد

و کرامات غریبی هم داشت

مثلاً تشت طلا را لگن مس می کرد!




۷ نظر ۲۸ تیر ۸۴ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
محبت بر غریبان بیشتر کن...

پ.ن۱:بعضی درد هاست که تنها به خدا میتوان گفت....
فهرستشان طولانی است!

پ.ن۲: تاریخ به مظلومیت ما گواهی خواهد داد..
نداد هم نداد!

پ.ن۳: تو هم نفهمیدی که من..
من خیلی وقت است که چیزی برای از دست دادن ندارم!
تو یا بقیه..فرقی ندارید!
«بنی آدم عین همدیگرند!!»

پ.ن۴: من حتی اگر به آدمها اعتماد کنم، به کلمات هرگز
اعتنا نیز نخواهم کرد چه برسد به اعتماد!

پ.ن۵: سراسر خواب غفلت می پرستیم!
۱۱ نظر ۲۸ تیر ۸۴ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بیدل با ظرافتی عمیق می گوید:
«در آن محفل که درد عشق ساقی است
   تمنا باده است و ناله میناست...»

پ.ن۱:می نویسم هر چند با سکته های چند روزه!..زیرا که به قول
عین القضات همدانی نشاید که ننویسم.

پ.ن۲:حتی اگر این تنفرهای دقیقه ی ۹۰، حقیقت هم داشته باشد
من آن را باور ندارم...یادم می آید همیشه برای هر چیز به دنبال دلیل بودم..
همان ایام کودکی فهمیدم تنها چیزی که دلیل نمی خواهد محبت است..
اما حال می فهمم گاهی ارزانترین کالای یک فروشنده ی دوره گرد!
نفرت و کینه است..

پ.ن۳: ان ربی لسمیع الدعا...

پ.ن۴: و این ماه ، مدام ایهام لطیف و گزنده ی این کلمات ساده در ذهنم
تداعی میشد که 
«شکست هر چه باشد خنده ی ماست...»

پ.ن۵: اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش!
این بیدلی ها را به حساب های باز نشده بگذار
به اکسایش زخم های کهنه
به بی نیازی های مرده...
من خود میدانم..مسافر راه های ناگزیرم و خسته ی فحش های نخورده!
محکم تر از همیشه..
من دست حضرت عباس را در امتداد ذوالفقار علی میدانم
کمتر دست هایی از دست پیدا میشوند!

پ.ن۶: «چرت و پرت» هایم همیشه به مزاح آلوده است..
از زمین خنده خار اخم بیرون می زند               خنده انگار از شکاف زخم بیرون می زند
خنده های گاه گاه انگار ره گم کرده اند          یا که هق هق ها تقید در تبسم کرده اند
آنچه این نسل مصیبت دیده را ارزانی است          پوزخند آشکار و گریه پنهانی است
گر چه غیر از لحظه ای در چهره ها پاینده نیست            
« 
پوزخند است این شکاف بی تناسب خنده نیست!»

اگر ترس از بر هم زدن آشیان پرنده ای به رنگ اطرافم نبود..زود تر از این به اعماق همان
دریا ها می رفتم..آشیان پرنده نباید ویران شود..حتی اگر تمامش خار و خاشاک باشد..

پ.۷: بر فراز قله های متروک خاطره ایستاده ام،کمی که به این کوه های خاک خورده
نسبت زمین بدهید مرا خواهید یافت..به خوبی تاثیر خود را بر اطرافیانم حس میکنم..
گاهی بسیاری از جملات آنها ادبیات گستاخانه و مجرمانه ی من است...

پ.ن۸: سیگار،سیگار است..حتی اگر از طرف نارنجی کشیده شود!
(به این می گویند زاویه ی دید متفاوت!)

۶ نظر ۲۶ تیر ۸۴ ، ۰۰:۳۰