دل آرام



بایگانی

۲۵ مطلب در خرداد ۱۳۸۵ ثبت شده است

چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

شکر خدا که اهل جدل هم زبان شدند!
باز هم به سوی کعبه ی عزت! روان شدند

شکر خدا که گردنه گیران محترم
بر گله های بی سر و صاحب شبان شدند

شکر خدا که کم کم َ ک از یاد می رود
روزی که پشت نعش برادر نهان شدند

شکر خدا که مسجد و محراب شهر نیز
یکباره -پوست کنده بگویم- دکان شدند!

یعنی دوباره دشمن سوگند خورده را
با استخوان سینه ی خود نردبان شدند!

هر کس به گونه ای به هدر داد آنچه داشت
یک عده هم که سگ نشدند ؛ استخوان شدند!

محمد کاظم کاظمی- ۶ خرداد ۱۳۷۶

پ.ن : تاجر ونیزی..اثر شکسپیر...

۱۱ نظر ۳۱ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

این روزها که می گذرد ، هنوز هم حسرت آن لحظات را با خود دارم
که وقتی بر حافظ تفالی میزدم
آرزویی در پی آن نهفته بود که تنها خود از آن خبر داشتم...

صبر ، وقتی ردپای عشق را احساس می کرد
تردید ، با مهربانی
زانوی شکست ناپذیرش را به خاک پیوند می زد...

شیرینی آن زخم زبان های دوستانه کجا و
طعم گس این لبخند های عاریه کجا...



پ.ن : ‌اینم نتیجه ی تفال بی نیت!

۱۶ نظر ۲۹ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۳۰

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

اینجا کسی با خویش نیست
یک مست اینجا بیش نیست
اینجا طریق و کیش نیست
مستان سلامت می کنند...

پ.ن : نمی دانم چه می شود که هر وقت این عکس
را می بینم یاد این خطوط از شهید آوینی می افتم که :

«پرستو را با گرما عهدی است که با بهار تازه می شود!
وطن پرستو بهار است
و اگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند...»

پ.ن : از این اخلاق هم وطنانمان! که در مقابل
هر خارجی خاشع و فروتن و در برابر همدیگر
خشن و تند هستند متنفرم.

یارب چه گدا همت و بیگانه پرستیم...

۴ نظر ۲۷ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۳۰

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

...خوبی ساعت زنگ زده اینه که دیگه زنگ نمی زنه چون زنگاشو زده...

علی حاتمی - سوته دلان

 

پ.ن :‌اِنی لستی فی نفسی بفرقِ ان اخطِی ...

۰ نظر ۲۶ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۳۰

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

....
ترک ِمن ِخراب ِشب گرد ِمبتلا کن !

پ.ن : خوشبختانه با کمک بلاگ اسکای
وبلاگ را پس از سه ساعت از هک شدن دوباره
بدست آوردم.

نمی دانم این کاغذهای پاره ی من
دنیای چه کسی را تنگ کرده...به هر صورت :

به تنگ چشمی آن ترک لشگری نازم
که حمله بر من درویش یک قبا آورد...

۹ نظر ۲۶ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۳۰

پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

خدا را کم نشین با خرقه پوشان

رخ از رندان بی سامان مپوشان!

۶ نظر ۲۵ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۳۰

چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

زنان قدیمی
از شقیقه های شعله ورم
طناب دار می بافند
و چهار پایه را
به دست ِلب های تو
از زیر پایِ روحم می کشند!
آونگی می شوم
میان مشرق و مغرب
و خنجر خانگی
سر از  اسرار  ِکتف برهنه ام
در می آورد!


سید حسن حسینی


یادم بماند :به هیچ چیز دل بستگی ندارم
حتی به همین اشک های تو که باورم می شود.
حتی همان نگاه برشته و سرخی که
مدام شک می کردم
مثل نفس های من عمیق است یا نه...
نمی دانم
این بیماری من است که گاهی
اوقاتم مثل ریه های متلاطم و تنگم چرک می کند یا...

و اخبار می گوید در فلان جای دنیا
درست میان این موهبت داغ چند متر برف آمده.
به تلخی خنک می شوم.
از این زخمی که به پلکم بسته ای
و در قفس نسیم ملایمی گرفتار می شود.
به هیچ دل بسته نیستم.
به هیچ چیز
فقط مبهوت این استعاره ی عسل زادم.
که شقیقه ام را سنگین کرده و روی دفترم
می چکاند.

۲۴ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

من بهش می گفتم : بامزی
حتی اسمش رو هم نمی دونستم
فقط از ته خنده های خیلی قشنگش
خوشم میومد.
می گفت : چرا می گی اینو؟
گفتم: ته خنده هات خیلی شبیه...
می گفت : این خنده نیست...تعارفه.
گفتم: هر چی هست خیلی قشنگه...

یکبار بیشتر کنار هم ننشستیم
نمی دانم فکر کنم کلاس محاسبات عددی بود
البته فرقی هم نمی کند
من تقریبا در هیچ کلاسی زیاد به حرف های استاد گوش
نمی دادم...بعضی چیزها را هم به صورت رندوم می شنیدم.
بگذریم...احتمالا هومن خاطرش باشد.
کاغذی آورد ..گفت : اگه می خوای برایم یادگاری بنویس .
بدون فکر این را از سید نوشتم که :

صحرای خطر گام مرا می خواند
صهبای سحر جام مرا می خواند
وقت خوش رفتن است
هان گوش کنید
از عرش کسی نام مرا می خواند...


پ.ن‌ : در نهایت تاسف خبر درگذشت دوست
و هم کلاسی عزیزمان...

خیلی دلم می خواست یکبار ببینمش و
حلالیت بطلبم.
کاش میشد...میدونم که در این ۵ سال خیلی ها
منجمله او را به هر دلیل آزرده ام.

 

پ.ن :‌ آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست...

۳ نظر ۲۳ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۳۰

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

گر من آلوده دامنم چه عجب       همه عالم گواه عصمت اوست...

۲۱ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۳۰

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

عرش ، فرش ِصادرتی است!
شیطان
-چون نقش های قالی کرمان-
شکفته و شاد است!
و فرشتگان مقرب
کنار خیابان کائنات
کوپن های باطل شده ی فضیلت را
-هم رقم-
خریدارند!

سید حسن حسینی

پ.ن  ؛
امروز تنهایی ِاتاقم ، میزبان یک میهمان آسمانی بود
که ناخوانده عزیزش داشت...

پ.ن : اشتر به شعر عرب...

۱۱ نظر ۲۰ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۳۰