دل آرام



بایگانی

۳۵ مطلب در خرداد ۱۳۸۷ ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو...من نیستم!
۲ نظر ۳۰ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
و استغفرک ...


برای مدتی روزه ی سکوت گرفته ام...
دستانم می لرزد
آنقدر که دکمه ها را نمی توانم به درستی فشار دهم
دنیای کوچک من
به آرزوهای بزرگم قد نداد..
و درد تمام تنم را در بر گرفت
در نیمه شبی که
من بودم و ماه
و یک دنیا خدا ...

روزه ی سکوت گرفته ام.
لطفا اینجا چیزی ننویسید که جوابی بخواهد...
۳ نظر ۳۰ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
خسته ام از این همه بیگانه.
یه صدای آشنا ...

مثل بارون ..
بی امان.

خسته ام.
خسته..

خدایا .. تو تنهام نذار !
۲۸ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

گفتی که حافظا
دل سرگشته ات کجاست؟

در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم...



...
چقدر دلم صدای بنان می خواهد و آهنگ تکان دهنده ی همیشه .

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند...

...

لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

حالا من می مانم و قول هایم و آرزوهایم...

اما نمی دانی تو که بعد از این هر وقت از خانه خارج می شوم
و چشمم می افتد به این دست خط نازنین
-که پای تمام مشق های زندگی ام حضور مهربان داشته-
و صادقانه و بی ریا نوشته است که :

اللهم افتح علینا ابواب رحمتک..

و خزائن معرفتک...
.
.

چه روزها و شب ها که در دلم نمی آید.
چه گریه ها که یادم می رود
و چه دست ها که نوازشم نمی کند...

- چهل سال حاشیه رفتم از تبارم
و دست هایم
دور گردن دریا
حلقه نشد -

...

من زخمی ام .
زخمی که دیگر خوب نمی شود.
مثل آدم هایی که می دانند دیر یا زود از همین درد
می میرند و روزها را به حسرت می شمارند.
آدم هایی که بعد از مرگشان اگر نگویند : حیف
حتما در دلشان می آید که : راحت شد!

لعنت به این زندگی..

۵ نظر ۲۷ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست
در دست سر مویی از آن عمر درازم

حافظ غم دل با که بگویم که در این دور
جز جام نشاید که بود محرم رازم

۲۷ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
آب و هوای اینجا یه جوری تنظیم شده
که تا آدم یه فکر جدی می کنه
یه نسیم احمقانه و ملایم شروع میشه.
و آدم ترجیح میده بخوابه  و خواب های خوب ببینه!
۱۲ نظر ۲۶ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
خوش ندارم اینجا را با حرف های صرفا سیاسی مکدر کنم.
اما به قول شریعتی : صادقانه ترین حرف ها آنهایی هستند
که هیچ مصلحتی گفتنشان را ایجاب نمی کند.

در باب تهمت های اقتصادی که این روزها نقل محفل سیاست
است من چند نکته به نظرم می رسه که احتمالا به نظر بقیه نمی رسه!
چون من هر چی گشتم حتی گوشه ای از اینها رو از زبان هیچ کسی
ندیدم!

۱. تهمت های اقتصادی زده شده در اکثر موارد مستند داره.
و صرف انکار یه قضیه نمیتونه برای افکار عمومی قانع کننده باشه.
برخورد متمدنانه با این موضوع اینه که اول دروغ ها را اصلاح کنیم
و بعد دروغ گو را تنبیه!

۲. من جرات نمی کنم به آدم های موجه و سرشناسی که بهشون
تهمت اقتصادی زده شده جسارت بکنم ، اما «شخصا» از «تمام» این بزرگان نامبرده
چیزهایی دیده ام که با دید مثبت اون رو سهل انگاری یا اقدام خلاف شان می دونستم.

۳. شاید در طول این سی سال بعد از انقلاب ، این حرف ها از معدود
حرف هایی باشد که توسط همه محکوم و تحقیر شد.
من به شدت به حرف هایی که توسط همه تحقیر میشه علاقه دارم
چون طبق نظریه ی پروانه ای! در کتاب مقدس! :
هرگز نمیشه ، همه درست فکر کنن!

۴. این حرف ها کاملا تاسف برانگیزه. چه درست و چه دروغ بودنش.
واسه اینکه : ایشون می خوان بگن که سیستم قضایی سهل انگاری جدی در
برخورد با مفاسد داشته.
متهم کردن این فرد به مفاسد اقتصادی خودش یه نوع تایید حرفاشه!
یعنی حتما باید یکی بیاد به بقیه تهمت اقتصادی بزنه که مفاسد خودش رو بشه؟
به نظرم ما هنوز یاد نگرفته ایم مثل یک جامعه ی بالغ با این موضوعات
برخورد کنیم و واکنش های بچه گانه نشون میدیم.

۵. اینها می گویند :‌ این فرد یه شیاده که بدون اطلاع این حرف ها رو به هم بافته
و اصلا منصبی مهمی نداره که بخواد از این حرفها مطلع باشه.

من با این حرف مخالفم. به دو دلیل‌:
اول اینکه : این آدم نمی تونسته اینقدر احمق باشه که فکر کنه این حرف ها
پیگرد نداره . حتی در خلال حرف ها هم میگه که من میتونم در هرجا چنانچه
خواسته بشم ازم مدارکم رو نشون بدم.

دوم اینکه :
ایشون از حرف هایی اطلاع داره که فکر می کنم جز چند نفر اصلی در کشور
هیچ کس نمی دونه . نمونه اش پیشنهاد پوتین بوده که من میتونم روی قرائن
موجود در رسانه ها جزم بشم که این حرف دروغ نیست و این آدم اینقدر
هوشمند نیست که این حرف رو بتونه اختراع کرده باشه.


--- این پنج نکته رو اینجا نوشتم. فقط واسه اینکه توی تاریخ بمونه.
همین.

۷ نظر ۲۵ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

دل بی تو آرامی ندارد...



رخ تو در دلم آمد..
مراد خواهم یافت

چرا که حال نکو
در قفای فال نکوست...

۴ نظر ۲۵ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۴ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

نفحات وصلک او قدت ، جمرات شوقک فی الحشا
ز غمت ز سینه کم آتشی که نزد زبانه کماتشا

بتو داشت ‌خو ، دل ‌گشته‌ خون، ز تو بود جان مرا سکون
فـهجـرتنـی فـجعلتـنی متـحیرا متـوحـشا

دل مـن بـه عشق تـو می‌نهد، قـدم وفا بـه ره طلـب
فلئن سعی فبه سعی، و لئن مشی فبه مشی

ز کمند زلف تو هر شکن، گـرهی فتاده بـه کار من
به گره‌ گشائی زلف خود تو ز ‌کار من گرهی ‌گشا

تو چه ‌مظهری‌ که ز جلوه‌ی تو صدای سبحه ‌ی صوفیان
گذرد ز ذروه‌ی لامکان، که ‌خوشا‌ جمال‌ ازل ‌خوشا

همه ‌اهل ‌مسجد‌ و صومعه، پی ورد صبح و دعای شب
من و ذکر طره و طلعت تو من الغداه ‌الی ‌العشا

چه جفا که «جامی» خسته دل ز جدایی تو نمی‌کشد
قدم ‌از طریق وفا مکش، سوی عاشقان بلا کشا



۱. تو یک اتفاق هستی
که
بالاخره
می افتی!

۲.همه با شراب مست میکنن
ما با سراب!

۳.  من به گمنامی نمناک علف نزدیکم.
سهراب. سُک سُک!

Regardez les branches
Comme elles sont blanches
Il neige des fleurs

Riant de la pluie
Le soleil essuie
les saules en pleurs

Et le ciel reflète
Dans la violette
Ses pures couleur

La mouche ouvre l’aile
Et la demoiselle
Aux prunelles d’or
Au corset de guêpe
Dépliant son crêpe
A repris l’essor

L’eau gaiement babille
Le goujon frétille
Un printemps encore

Théophile Gautier

۳ نظر ۲۴ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۴ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
من به نفس باد صبا ، انتقاد سازنده دارم!
۴ نظر ۲۴ خرداد ۸۷ ، ۰۰:۳۰