دل آرام



بایگانی

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
همـــــــــه هست آرزویــــم که ببینـــــم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویــــی!

بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت
‌سر خــــُم می سلامت، شکند اگر سبویی!
۰ نظر ۲۵ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
این روزها همه ی ورودی ها سینوسی اند!..تابع انتقال، ما را از شما جدا میکند..چیزی شبیه سرنوشت!....مهم این است که بالاخره میرا میشویم...اما برای من که   Gain  غم و اندوه بی شمارم دوستان را نیز کلافه کرده،علاقه ی به ادامه نیست...یک سیستم   open loop ..یعنی برای من پایانی نیست..از آسمان آویزان..نوسان عشق و عقل..هرگز میرا نخواهد شد..بزودی قصه ی من هم تمام میشود..اما من هنوز همان نقطه ی آغازم..نمی توانم بگویم از دست این
عناصر Pure capactive راحت میشوم..شاید آنها راحت شوند..شاید هم ناراحت!..کسی چه میداند!
۰ نظر ۲۵ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
ای که بوی باران..
شکفته در هوایت
یاد از آن بهــــاران
که شد خزان به پایت

     شد خزان به پایت
بهار باور من
سایه بان مهرت...
نمانده بر سر من!
۱ نظر ۲۴ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
آخرین چروک بر پیشانی دیدار!
نی لبک رمضان در وداع میدمد
 
و دل من شکسته..همچون شیشه های شهر شما
نوای این نی برایم در خاطره می ماند..
چون دم گرم  و عمیق نینوا !
سرشار از بغض و شک
برای فردایی که نخواهد بود
و دیروزی که دیگر قدیمی شده و همچون آرزوهای نداشته بر من میگذرد!
سرشار از  آه و اندوه..
من پر از بهانه های گریستنم..
پر از لحظه های شکسته ی دیروز....
پر از نجواهای غریب شبانه..
آه غریبه..
باز هم ندای محزون غریبه از دور به گوش میرسد
انگار وقت رفتن است!
۱ نظر ۲۳ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
فقط خدا بود که دانست...
آن دل دریایی
به کمند پــــندهـــای پوســـیده
در بــند نمی آیــد!
۱ نظر ۲۲ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ای انتظار پیــــــــــر!
وقتی که می رسم..
..
من در نمی زنم..
از شیشه ی شکسته سراغ مرا بگیر!

۱ نظر ۲۲ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
" ای کاش می شد

  یکبار ..

 تنها همین یکبار

 تکرار میشدی ! ..

 تکرار ... "

۲ نظر ۲۱ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

قاصد تجربه های همه تلخ!
دست بردار از این
در وطن خویش غریب!

۱ نظر ۲۰ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
تمام بهانه هایم برای ماندن بیهوده بود!
این خنده های مشکوک هم دیگر دوامی ندارد..
«تاگور» میگوید:
سپاس خالصانه ی  من ،
نثار دوستانی باد!
که کاستی ها ی مرا می دانند
و با این حال دوستم میدارند!
۰ نظر ۲۰ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
نیچه میگوید:
شاعران آب را گل آلود میکنند!
شاعران میگویند:
فیلسوفان آفتاب را!
۲ نظر ۲۰ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰