دل آرام



بایگانی

۲۶ مطلب در دی ۱۳۸۷ ثبت شده است

دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

آن از پی گیاهی با خر به گفت و گوی
آن بهر استخوانی با سگ به کارزار ..!


پ.ن :
طوفان دیگری در راه است!

۳ نظر ۳۰ دی ۸۷ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

و توکل علی العزیز الرحیم
الذی یراک حین تقوم
و تقلبک فی الساجدین
انه هو السمیع العلیم 

 



پ.ن : به قول سعدی

دیدم دل عام و خاص بردی
من نیز دلاوری نمودم!!!

پ.ن : یکی از مزایای منحصر به فرد «دروغ»
اینه که زود رسوا میشه.
کاش حقیقت هم به همین سادگی
رسوا می شد!

۹ نظر ۲۹ دی ۸۷ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا ..



روزگار ساده لوح فکر کرده که مرا خام تنهایی کرده
و خیالم به هیچ راه دوری نمی رود.
اما دریغ از شوق کوچک و بزرگی که به دام دلم افتاده ،
آتشی آنقدر روشن که
موسی را منحرف می کند از سرنوشت خویش..

پ.ن : به قول شهریار :
زلف تو روز روشن مردم سیاه کن!

پ.ن : گاهی بهتر است آدم خودش را گم کند
و صبر کند و
جایی بهتر دوباره پیدا کندش..

ای زلف یار
اینقدر از ما کناره چیست
ما دل شکسته ایم و
تو هم دل شکسته ای!

۳ نظر ۲۸ دی ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۷ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

باید امشب بروم
من که از باز ترین پنجره با
مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی
عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه
جدی نگرفت!
من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد..

سهراب



حرفی نمانده است برای نزدن
چه بگویم..
مهربان باشم با هر که می بینم
با هر که هر چه ناله دارد و نفرین
بدرقه ی لباس هایم می کند
که هنوز بوی ترکش و باروت می دهد.
تو چشمانت خیره است به دروغ
و قلب بسته به آن ماهپاره است.
و نمی فهمی حرمت چشم های بسته ی مرا.
که مهمان ناخوانده شده ام این سال ها.
نگو چرا این بار
بیشتر از هر بار
از چشم های شما فرار می کنم
و صبر نمی کنم برای یک روز بیشتر ماندن.
هر چند خوب می دانم که
تقاص
توی همین دنیاس!
آی لولی وشان توی خونه
سلام..
سلامی به گرمی تمام خون هایی که رویش نشسته اید
و قبرهایی که سنگش را به سینه نزدید..
سلام..

۱ نظر ۲۷ دی ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۷ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

شور شراب عشق تو
آن نفسم رود ز سر
کاین سر پر هوس شود
خاک در سرای تو ..

۵ نظر ۲۷ دی ۸۷ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید ..



آسمان آرام تر
و آبی های بی نهایت ساکت تر از همیشه..
اما دلش پر بود از دل شوره های قدیمی
لباس زردی که بر عکس بقیه
هیچ طرحی از آن در خاطرش نیست.

معصومیت یکپارچه و ابروی های آشفته
بی توجه به دوربین
به آن سو نگاه می کند که
وحید بازی می کند..
حمید هم طبق معمول زندگی
دستش را گرفته است
اما درست خاطرش مانده
که دلش از چه می لرزد..
و بند بند انگشت هایش را
نشان ذکری گرفته بود
که بعدها با او بزرگ شد..

خوب و بد های زندگی تمامی ندارد
و هیچ وقت نفهمید که اتفاق خوب کدام است و بد کدام.
گاهی خوب ها بد شدند و گاهی بد ها خوب تر ..

فقط دلش می خواست
کمی صدایش برسد به همهمه ی حرم که
اللهم ماوی کل غریب..
به پدر که عینک دودی زده است
تا چشم های اشک اش را
خالص به زینب(س) تقدیم کند.
و به خواب مادر
که هر روزش به او تعبیر می شود..
و آرزویش به دست های او می رسد..
دست هایی که چند قرن و چند سال 
 باران نور و عاطفه است
برای دل های پناه آورده به 
نا شکیبایی های حلال ..

بیست سال آن طرف تر
چشم هایش را از خواب باز می کند
که چقدر مانده که برسیم..
می گویم که : زیاد نه ..
اعتماد می کند و
چشم هایش را می بندد دوباره.

۲۶ دی ۸۷ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

روز سوم محرم اولین روز کربلا رسیدن امام بود
آن کربلایی که در مدینه گفتند :
-به سوی آن موضع می روم که در آن دفن شوم-
و ترجیع بند مداوم امام که
لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
- این دوای روح و ذکر نورانی برای همیشه تاریخ-
و حضرت خیمه می زنند و یاران مانده را فرا می خوانند
 که :

-بدانید که دنیا به من پشت کرده است
و اگر خیال کنید که شاید فتحی برای من باشد
بدانید که کار از کار گذشته است.
به غیر از کشته شدن چیزی نیست.
من کسی را مغرور نمی کنم.
هر کس به طمع و آرزوی فتح آمده
بیعت را که حق من است
از گردن او برداشتم...دیگر خود داند-۱ 

 

در میان آن یاران، تازه هدایت یافته ای چون زهیر بود
او که در کودکی پیامبر او را بوسیده و ملاطفت کرده بود که
حسین را یاور است و وقت بازی دیده بودند که
خاک از قدمش می گیرد و می بوسد..

که : بمیرم پیش روی تو
بهتر است از زندگی
بعد از تو .. یا ابا عبدالله..۲ 

 

۱ ارشاد شیخ مفید ۲/۹۱ 

۲ لهوف سید ابن طاووس

۲۵ دی ۸۷ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

« اینک من و تو ایم ..دو تنهای بی نصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش.. » 




پ.ن :
این -عوام- ها
سال نو میلادی را
به چهارصد نفر تبریک گفته اند.
انگار از بین همه ی
آن همه آدم محترم
از کشورهای مختلف
یک مجنونی حوصله ی اینکه
بگوید : سال نو شما هم مبارک.
 را نداشته.
بعد دوباره به آن مجنون ایمیل زده اند که
ببین سال نو ات مبارک! فهمیدی؟!

فکر می کند مجنون ها خجالت می کشند
دویست دفعه ی دیگر هم بی حوصله باشند.

پ.ن : شکلات تلخ ...خیلی خنده دار است
درست مثل همین روزهاست..

۶ نظر ۲۴ دی ۸۷ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۲ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

باشد که توبه ای بکند بت پرست ما ..



 با خودت کلنجار می روی که
به کدامیک از قصه های من شبیه تری
غصه نخور .. تمام شد.

به خدا اگر بمیرم که دل از تو بر نگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم.. 

۱ نظر ۲۲ دی ۸۷ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۱ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

فکر نکن این ها را می نویسم برای دلسوزی
یا هر حس زهرمار دیگری که برای این غربت همیشه
دندان گیر باشد..
من نه از کسی ناراحتم و نه کسی را می شناسم
که از او ناراحت باشم.
و نه می خواهم بگویم اینجا که تو نشسته ای
قرار بوده قبر من باشد یا هر چیز دیگر ..
اول از همه از دردها متشکرم
که مثل همیشه خوب
خدا را یاد آدم می دهند
گر چه گاهی سخت امتحان می گیرند.
و خدا کند که خدا یاد آدم نرود..
و بدان که من در انتظار شعیبم
که بعد از فرار
چشم به راه من نشسته است
خدا کند که از یادش نروم..

از دوستانم ممنونم. چه آن ها که برای اینکه -زشت- نباشد
هر چند وقت یکبار با مبایل -ترکش- می فرستند
و احوالم را می پرسند و اینکه چقدر بدم!
اینکه چقدر سنگ دل نمانده ام.
و نمی دانند که این ها در مرده اثر ندارد دیگر
مرده زشت و زیبا نمی داند
و اثر تازیانه را هم نمی فهمد ..

از جواد ممنونم. با اینکه میدانم از آن زمان که دوست بوده ایم
و انگار هم سنگر . خیلی گذشته است
و من خیلی خاک گرفته ام انگار..
اما همین که روی نفسش پا می گذارد  و هر روز
یا هر دو روز یکبار یا چند بار سراغم را می گیرد..
از اینکه سعی می کند هر چیزی که میدانم دوست ندارد را
به روشی دوستانه تعبیر کند و آرزو کند که ای کاش
من مثل قبل ها باشم و من با زبان بی زبانی بگویم که
نیستم..
آدم توی قبر فرقی نمی کند چه احساسی داشته باشد..

من از آرزوهایم کمال تشکر را دارم
که زندگی را - اگر چه روی ویلچر-
برایم نگه داشته اند..
و ساده دلی هایم را مادرانه تحمل کرده اند..

من سخت نگرانم که نعمت زندگی را
با دست های خالی اسراف کنم
و خدا من را -هم- دوست نداشته باشد..
و هنوز می ترسم که خدا نکند که روزی
از خدا نترسم..

از دوستان دیگرم هم که حقی را از آن ها گرفته ام
معذور و ممنونم.
از آنهایی که فکر می کردند با سکوت
بزرگی شان کم نمی شود..
و فکر نمی کردند که تمام سکوت ها
دنبال تابوت دویدن است
صواب دارد و عاقبتش به خیر است
اما برای مرده فرقی نمی کند
که چند نفر دنبالش دویده اند و شاید
توی راه بارها خندیده اند..
مرده ای که جانش در می رفت
برای یک لحظه خندیدنشان..

حالا تو بگو
تو که مرده ای
چرا یقه ی زنده ها را می گیری؟

خدا را شکر

شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد
باشد که توبه ای بکند بت پرست ما

۶ نظر ۲۱ دی ۸۷ ، ۰۰:۳۰