دل آرام



بایگانی

۱۴ مطلب در اسفند ۱۳۸۸ ثبت شده است

شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

یا مقلب القلوب و الابصار..

ثبت قلوبنا علی دینک ..



بهار را دنبال می کنم

به دست های تو می رسم ...

-سید حسن حسینی-

پ.ن :

بهار را به -همه پرسی- گذاشتند..
از دست رفت!


۱ نظر ۲۹ اسفند ۸۸ ، ۰۱:۳۰

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

الحمدلله الذی هو بالعزّ مذکور
و بالفخر مشهور
و علی السراء و الضراء مشکور


پ.ن : میان این همه دل شکستگی
دلم به نگاه تو خوش است..
و به لحظه ای که شاید باز
دوباره سراغ دلبستگی هایم را بگیری
و با محبت معصوم تاریخی ات
مرا از خودم نجات دهی..

اگر همه هم انکارم کنند
من به آیه های دست تو ایمان آورده ام
و به گرمی مهربانی مادرانه ات.
و دلی که چند قرن است
پشتیبان نسل مجنون من است..

۲۶ اسفند ۸۸ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

به وفای تو که بر تربت حافظ باز آ

کز جهان می شد و در آرزوی روی تو بود .. .

۲ نظر ۲۵ اسفند ۸۸ ، ۰۱:۳۰

يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

امید قد تو می داشتم ز بخت بلند
نسیم زلف تو می خواستم ز عمر دراز  .. .


پ.ن :
به اینجایش که میرسم دوام نمی آورد چشم هایم.
و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل
ربنا .. تقبل منا .. انک انت السمیع العلیم.
ربنا وجعلنا مسلمین لک
و من ذریتا امة مسلمة لک
و ارنا مناسکنا و تب علینا
انک انت التواب الرحیم . ..

مدام در خاطرم می آید که ابراهیم
مامور به ساختن کعبه می شود
درست پس از آنکه به دست خویش
زیباترین بت زندگی اش را
شکسته است...

و اذ قال ابراهیم ربه : اسلم ..
قال :
اسلمت لرب العالمین ..

پ.ن : کلمات روی قلبم مثل تکه های
آتش اند گاهی..
نه می توانم بر زمین گذارم
و نه می توانم حرارتش را فرو بنشانم .

خوب فهمیده ام که در همهمه ی این همه
ناچیزی و مسکینی مطلق در من
این آتش بزرگترین سرمایه ی زندگی ام است.
این -میراث جنون- که :

دل خوشم با این همه زیرا که میراث جنون
نسل اندر نسل از آبا و اجدادم رسید..

حالا تو باز به فکر جشنواره ی مهندس باشد
که چطور جفت پا
از روی آتش ها بپری ...

۴ نظر ۲۳ اسفند ۸۸ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

وقتی عطش طعم تو را
با اشک هایم می چشید ..



پ.ن : شاید این بهار دلش را به تو بسپارد..
بنفسی انت من مغیب لم یخل منا ..

اللهم عجل لویک الفرج
و العافیة و النصر
وجعلنا من خیر اعوانه و انصاره
و المستشهدین بین یدیه ..


السلام علیک یابن رسول الله
السلام علیک یابن امیرالمومنین
السلام علیک یابن فاطمة الزهراء


لیت شعری این استقرت بک النوی..

بیا و به این بهار های بی تو
پایان بده ..

۲۲ اسفند ۸۸ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

روزی که با تو بودم
با تو بودم .
با تو بودم ..
در زیر چتر باران
گفتی : خوش است «بودن»..
گفتم : کنار یاران ..
کنار یاران .
کنار یاران ..

پ.ن :

و
توکل علی العزیز الرحیم
الذی یراک حین تقوم
و تقلبک فی الساجدین
انه هو السمیع العلیم ..

۱۴ نظر ۱۹ اسفند ۸۸ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی
یحببکم الله
و یغفر لکم ذنوبکم
و الله غفور رحیم

آل عمران - ۳۱



فالله خیرا حافظا و هو ارحم الرحمین!

۱۹ اسفند ۸۸ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ
بهار توبه شکن می رسد .. چه چاره کنم ؟



پ.ن : محض خاطر تو بی قرار می شوم
و دلم را می سپارم به
جدایی های تکراری
و حرف هایی که بی تو مدام
می آیند و می روند و  -از خاطر- می برند..

مرا به گمراهی قسم.
به همان لحظه که ناگاه دستش را گرفتی
و از قلبی ناشناخته که از شهرش گریخته بود
دلی ساختی بی قرار ..
مرا به نگاه تو قسم
که به سراغ تاریکی هایم آمد
و من را بی تو
بی قرار کرد ..
مرا به بی قراری قسم.
همان لحظه که تنها
میان نگاه آدم ها
آمدی و دلت را به دستم دادی..
من به تو
به تو بی قرارم..

پ.ن : فاصبر ..
و تو تنها می دانی حال دلم را .
و کفی بالله شهیدا ..

سبحانک و بحمدک ..
لا اله الا انت ..
ظلمت نفسی .
ظلمت نفسی .
..
و  ..
۳ نظر ۱۷ اسفند ۸۸ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

نه حرفی برای گفتن دارم
و نه حرفی برای نگفتن .


میان هم همه ی آدم ها
یک باره بی قرار می شوم
و نمی توانم نفس بکشم انگار..
از جمعیت ها دلم می گیرد
و از هم صحبتی ها گریزانم.

یاد سال اول دانشگاه می افتم
کلاس ادبیات بود و آقای رفیعی.
و جزوه ای
خلاصه ی تمام دلتنگی های استاد.
و دقیقه هایی که مدام دلم می خواست
تمام شود و راحت شوم از دست کلماتی که
دست ات را می خوانند :

مجنون همه داغ و درد دارد
لیلی چه بهار و ورد دارد..

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ربنا .. اننا ظلمنا انفسنا
و ان لم تغفرلنا و ترحمنا
لنکونن من الخاسرین

۴ نظر ۱۵ اسفند ۸۸ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ ..


۱۳ اسفند ۸۸ ، ۰۰:۳۰