پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۸۹، ۱۲:۳۰ ق.ظ
بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم ...
پ.ن ۱ : انصاف نبود که دستم را بگیری
و درست سر بی قراری
رهایم کنی به آرزوهای دور..
پ.ن ۲: از روزهای شلوغ..
از روزهایی که هر روز و هر لحظه به آدمی یا حرفی
فکری می کردی..فاصله گرفته ای.
و حالا هیچ..
سکوت..
من حتی نوشته های قبلی همین جا را هم نمی توانم بخوانم
چرا نباید آدم از خودش پشیمان باشد..
..
من از خودم توبه می کنم..
از خدا می خواهم که مرا بپذیرد
و مرا برای خودش بسازد..
پ.ن : اللهم انی اسالک موجبات رحمتک
و عزائم مغفرتک ..
۱ نظر
۰۵ فروردين ۸۹ ، ۰۰:۳۰