پ .ن۱: ترس روزگار مرا به خنده واداشته..هر وبلاگی از من
پس از مدتی از دست می رود...این نیز هم..
پ.ن ۲: برای مدتی که اینجا فیلتر است نیستم..
سجاده ام کجاست
می خواهم از همیشه ی این اضطراب برخیزم
این دل گرفتگی مداوم شاید،
تأثیر سایه ی من است،
که این سان گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستاده ام.
سجاده ام کجاست؟
سلمان هراتی
پ.ن ۱: The pure and simple truth is rarely pure and never simple
پ.ن ۲: بر سنگ گور من بنویسید:
یک جنگجو که نجنگید!
اما شکست خورد..
اما شکست خورد..
پ.ن۳: مجال تامل نیست..
اهل فن مقایسه کنند شعر بالا را از سلمان هراتی و این قطعه از STEFANO DAL BIANCO
احساس آسمان های هفت گانه و سجاده های نیایش مخروبه..
Il primo senso
è il senso della gioia, senza scopo, come quando
si rivela una cosa.
Il secondo è quella cosa, resa vicina,
di cui non devi mai parlare.
Il terzo senso è notturno,
dove nessuno vede niente
dove la mente resta uguale.
Il quarto senso è con l’amico fiore
e tu e lui siete una cosa
abbandonata sotto un cielo chiaro.
Il quinto senso è lontano dall’amore.
Il sesto senso è non di te.
L’ultimo senso è tutti quanti,
settimo senso inespiabile,
indurisce
la parola in parola, il muro in
muro.”
به خدا من خسته ام
خیلی دلم می خواهد از اینجا،
به جانب آن رهایی آرام بی دردسر برگردم
آیا تو قول می دهی
دوباره من از شوق سادگی..اشتباه نکنم؟!
--سید علی صالحی--