شکر خدا که اهل جدل هم زبان شدند!
باز هم به سوی کعبه ی عزت! روان شدند
شکر خدا که گردنه گیران محترم
بر گله های بی سر و صاحب شبان شدند
شکر خدا که کم کم َ ک از یاد می رود
روزی که پشت نعش برادر نهان شدند
شکر خدا که مسجد و محراب شهر نیز
یکباره -پوست کنده بگویم- دکان شدند!
یعنی دوباره دشمن سوگند خورده را
با استخوان سینه ی خود نردبان شدند!
هر کس به گونه ای به هدر داد آنچه داشت
یک عده هم که سگ نشدند ؛ استخوان شدند!
محمد کاظم کاظمی- ۶ خرداد ۱۳۷۶
پ.ن : تاجر ونیزی..اثر شکسپیر...