Morning has broken
دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ
این روزها که می گذرد ، هنوز هم حسرت آن لحظات را با خود دارم
که وقتی بر حافظ تفالی میزدم
آرزویی در پی آن نهفته بود که تنها خود از آن خبر داشتم...
صبر ، وقتی ردپای عشق را احساس می کرد
تردید ، با مهربانی
زانوی شکست ناپذیرش را به خاک پیوند می زد...
شیرینی آن زخم زبان های دوستانه کجا و
طعم گس این لبخند های عاریه کجا...
پ.ن : اینم نتیجه ی تفال بی نیت!
۸۵/۰۳/۲۹