شبم - گاه و بی گاه-
نورم تویی!
معمای نزدیک و دورم تویی...
ز عالم گذشتم ولی
از تو نه !
گذرگاه صعب العبورم تویی..
از این غیبت تلخ جان می برم
از آنجا که شور حضورم تویی!
پ.ن : رسول امین ظهورم تویی...
اشهدک یا مولای...
***
بعضی وقت ها به رابطه ی پیچیده و ساده ی خودم
با زندگی و بقیه ی آدم ها فکر می کنم!
دلیل این لبخند دائمی را نمی فهمم
اما نمی توانم ترکش کنم...
پ.ن : به من می گوید : آرزوهای آدمی را هم
روی پیشانی شان نوشته اند...
عمر آدمی را هم...!
پ.ن : یاد آن داستان شاه و کنیزک مولانا می افتم که
پیر و سالک شهر موجب شفای معشوقه ی شاه گردید
اما دست آخر شاه در دلش به آن رسید که معشوق
همان پیر است ...
~ شنبه ، آقای قرائتی می گفت :مولوی دروغ گویی بیش نیست!!!
***
پ.ن : اگر دختر بود اسمش را بگذارید : زینب
که گواه شود بر تنهایی تاریخ ...
و صبر کند بر غربت خاک
دیشب زیارت مفجعه را می خواندم که :
بابی و نفسی له الفداء
بابی المهموم حتی قضی
بابی العطشان حتی مضی
بابی من شیبته تقطر بالدماء
السلام علی من بکت علی جسد اخیها بین القتلی
..
السلام علی من رکبت بعیرا بغیر وطاء...