دل آرام



بایگانی

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۰ ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۰، ۰۱:۳۰ ق.ظ

حیف باشد مه من این همه از مهر جدایی . ..



پ.ن : تا حالا برایت نگفته بودم شاید.. اما گمان می کنم
اشک هایم دارد راه به جایی می برد که تو از قضای دلم
با تمام لبخندهای همیشه ات..آنجا نشسته ای..

پ.ن :داشتم به لحظه ای فکر می کردم که دستت را می کشیدی رو خاک
که خوب نرم شود برای امانتی که به تو سپرده بودند تا مخفی کنی در دلش..
در دلت .. در دل تاریخ ..
و شاید می دانستی که دیگر حتی خودت نمی بینی اش..
و میدانستی که این خاک ها که در کف دست جمع می کنی
تو را قدم به قدم از عشق ..جدا تر می کند

هنوز انگار وقت دارم..
دلم می خواهد مثل باران
تمام شب را یکسره ببارم..

پ.ن :
و واژه های من هنوز
در تو نمی رسد
..
افسوس
 

۵ نظر ۲۸ مهر ۹۰ ، ۰۱:۳۰

يكشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۰، ۰۱:۳۰ ق.ظ

هرگز گمان مبر که ز یاد تو غافلم
گر مانده ام خموش . .
خدا داند و دلم . . .



پ.ن :
دل در کنار یاد تو تنها نمی شود ...

۸ نظر ۲۴ مهر ۹۰ ، ۰۱:۳۰

چهارشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۰، ۰۱:۳۰ ق.ظ

شاید لب هایم از یاد تو غافل مانده باشد
اما تو را قسم میدهم به همین امشب
که وقتی اسم تو آمد
اشک در چشمم بی طاقت شده بود
و مشتاق بود که رسوایم کند . ..
من هنوز به دست های تو معتقدم
و به محبتی که بی اختیار
و بی آنکه حتی کلمه ای حرف همراهش باشد
به من سپردی..
من هنوز بر همان عهدم..
و به لطف خدا .. به لطف خدا خیانت نمی کنم
و نیستم از آن دسته که
 من یعبد الله علی حرف ..
من از آینده که هیچ
از گذشته هم بی خبرم
و نمی دانم کجا برای دلم دعا کردی
بی آنکه بدانم..
چراغم باش
در این ظلمات ..
و بالنجم هم یهتدون

۱۳ مهر ۹۰ ، ۰۱:۳۰

شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۰، ۰۱:۳۰ ق.ظ

هر چه آید به سر ما همه از دوری توست
بانگ رسوایی من نیز ز مستوری توست ...



پ.ن : فاصله ی ما آنقدر زیاد شد
که نه تو دیگر کنار نگرانی های من ماندی
و نه من دیگر پا به پای صدای تو دویدم..
..
حرف آخرمان از شهادت است..
و من که میدانم..
تو داری از خودت می گویی..
من همیشه از تو عقب تر بودم..
و همیشه این منم که می مانم
و همیشه این تویی که می روی..

پ.ن : سید الشهداء حسین بن علی (ع)
جایی می فرماید :

لعمرک انی لا احب دارا
تکون بها سکینه و الرباب
و احبهما و ابذل کل مالی
و لیس لعاتب عندی عتاب
..

به جان خودم قسم که
خانه ای را دوست دارم
که سکینه و رباب در آن باشند
و من آن دو را دوست دارم
و هر چه دارم به پایشان می ریزم
بگذار به خاطر این عشق
ملامتم کنند..

۱۳ نظر ۰۹ مهر ۹۰ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۰، ۰۱:۳۰ ق.ظ

باید شب چشمان تو را قدر بدانم ...



پ.ن : معجزه تو به دستانت بود
که هر وقت می خواست
دستان مرا می گرفت
و سحر من به کلماتم..
به کلماتی که هیچ وقت
به دست های تو نرسید ..

معجزه ی تو
تمام سحرهای مرا بلعید ..
و من به خدای تو ایمان آوردم..
بی اجازه ی هیچ کس..

انا الی ربنا لمنقلبون

۶ نظر ۰۴ مهر ۹۰ ، ۰۱:۳۰