Unknown
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من ..
از دل من آن نرود!
پ.ن : آدم ها در جوانی کارهایی می کنند که
که وقتی بزرگتر شوند احساس پشیمانی می کنند از آنها .
اما در پیری بهشان افتخار می کنند
چون تنها کاری است که در زندگی انجام داده اند!
پ.ن : قلب المومن بین اصبعین من اصابع الرحمن!
«فیه ما فیه...مولانا»
پ.ن : شاعر می فرماید :
ما در این دشت به امید تو انگور شدیم!
ساقیا !
دست نگه دار و بمان
تا برسیم!
پ.ن : به خدا هیچ چیزی ام نیست
نه از این بی کسی های موازی خسته ام
نه از آن محبت های بی محل
و نه از همیشه ی همین گله های کاغذی
که مچاله میشوند در روح خسته ی روزها..
به قول سید :
اگر چند قحط گل است و نسیم
به لب گر چه مشکل نفس می رسد
فراوانی است و فراوانی است
به هر مرغ
چندین قفس می رسد!
پ.ن : آدم های دوست داشتنی آدمهای خالص اند
تازه می فهمم چرا اینهمه این روزها برایم
مخلصین له الدین ولو کره المشرکون ها
شیرین اند.
سرچشمه ی خلوص هم از «کم محلی» است
به تمام اطراف. به تمام آدم ها.
این درد «وجهه» فقط درد مدل های لباس است...
خدا که دوستت نداشته باشد
-ولو همه ی آدم های روزگار هم عاشق روش و منش و
خنده های زیرکانه و حرف های جذاب و نگاه های براقت باشن-
بدبخت میشی!
گیر یه مشت آدم میفتی دقیقا مثل خودت!
امروز توی دلم می گفتم : به جهنم که اینها از اینکه من
«خوش مشرب» نیستم و اهل بگو بخند .. ناراحتند.
به جهنم!
تازه بعدش فهمیدم همین «به جهنم» ها بوده که
در تمام زندگی مایه ی خیر و برکت شده...
« تو جوانی و ظرفیت آنچه می گویم را نداری!
و گرنه خیلی بیشتر برایت می نوشتم...
خداحافظ!
سلامت باشی!
تا میتوانی برادرانت را بکش
احمق بیچاره!
این کار خیلی کثیف است
اما تو تقصیر نداری!
حداقل سعی کن زنده به خانه برگردی
تا بتوانی به زندگی روزمره ات برسی
همین برای تو کافی است...»
برادر کشی. نیکوس کازانتزاکیس
کلافه از اینکه این همه از خدا دورم...
خدایا من که ثابت کردهم لیاقت و ظرفیت و شایستگی ندارم... نمیشه هر چی میدی با ظرفش بدی؟! نگی که تو ظرف نداری بهت نمیدم...
ظرف که هیچی... من سرپناه و جا و مکان هم ندارم... نمیشه همون جا خودت بهم سرپناه بدی...؟
نمیشه هیچی بشم همون جا باشم؟!