Unknown
پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ
از آن کبوتر های بی پروا که رفتند ،
یک مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن!
قیصر امین پور
۱. دلم خاک تنهای شلمچه را می خواهد...
۲. چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود!
۳. و العصر !
و آخرین بوسه های پدرانه بر پیشانی معصوم نسل من!
و
مادران دست به دعا نگه داشته و چشم به راه مانده...
۴. من...
شوریده از های و هوی زمانه
به دامان سرخ و ساده ی تو پناه آوردم
و دلم - این دعای قدیمی-* را
گواه مهربانی ات گرفتم!
من...
بی آنکه چیزی باشم -زیر دست کریمت- بزرگ شدم
اما هرگز کوچکی هایم را از یاد نبردم!
و حالا می توانم به آسمان خیره شوم
به همان ستاره ...
و بی واهمه
دلم را با تو در میان بگذارم!
الحمدلله الذی نور وجه حبیبه!
*شاید دلم - این دعای قدیمی-
در آستانه ی نام تو
مستجاب شود
سید حسن حسینی
۸۶/۱۲/۲۳
بایدش در سفره های هفت سین پیدا کنم!