Le Printemps
نفحات وصلک او قدت ، جمرات شوقک فی الحشا
ز غمت ز سینه کم آتشی که نزد زبانه کماتشا
بتو داشت خو ، دل گشته خون، ز تو بود جان مرا سکون
فـهجـرتنـی فـجعلتـنی متـحیرا متـوحـشا
دل مـن بـه عشق تـو مینهد، قـدم وفا بـه ره طلـب
فلئن سعی فبه سعی، و لئن مشی فبه مشی
ز کمند زلف تو هر شکن، گـرهی فتاده بـه کار من
به گره گشائی زلف خود تو ز کار من گرهی گشا
تو چه مظهری که ز جلوهی تو صدای سبحه ی صوفیان
گذرد ز ذروهی لامکان، که خوشا جمال ازل خوشا
همه اهل مسجد و صومعه، پی ورد صبح و دعای شب
من و ذکر طره و طلعت تو من الغداه الی العشا
چه جفا که «جامی» خسته دل ز جدایی تو نمیکشد
قدم از طریق وفا مکش، سوی عاشقان بلا کشا
۱. تو یک اتفاق هستی
که
بالاخره
می افتی!
۲.همه با شراب مست میکنن
ما با سراب!
۳. من به گمنامی نمناک علف نزدیکم.
سهراب. سُک سُک!
Regardez les branches
Comme elles sont blanches
Il neige des fleursRiant de la pluie
Le soleil essuie
les saules en pleursEt le ciel reflète
Dans la violette
Ses pures couleurLa mouche ouvre l’aile
Et la demoiselle
Aux prunelles d’or
Au corset de guêpe
Dépliant son crêpe
A repris l’essorL’eau gaiement babille
Le goujon frétille
Un printemps encore
Théophile Gautier
"همه با شراب مست می کنند،من با سراب..."
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
"فلئن سعی فبه سعی، و لئن مشی و به مشی"
گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم..
"به گره گشایی زلف خود تو زکار من گرهی گشا.."
.
.
پ.ن! عجب شعری بود محمد به وجد اومدیم!
چه جملاتی..چه پستی!
(چه سری چه دمی عجب پایی :دی)
فقط اون شعر آخریو زیاد متوجه نشدم!
de la pluie همون دل پیرو یونتوس نیست!!؟ :دی