au revoir mon genre de vie
گفتی که حافظا
دل سرگشته ات کجاست؟
در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم...
...
چقدر دلم صدای بنان می خواهد و آهنگ تکان دهنده ی همیشه .
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند...
...
لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
حالا من می مانم و قول هایم و آرزوهایم...
اما نمی دانی تو که بعد از این هر وقت از خانه خارج می شوم
و چشمم می افتد به این دست خط نازنین
-که پای تمام مشق های زندگی ام حضور مهربان داشته-
و صادقانه و بی ریا نوشته است که :
اللهم افتح علینا ابواب رحمتک..
و خزائن معرفتک...
.
.
چه روزها و شب ها که در دلم نمی آید.
چه گریه ها که یادم می رود
و چه دست ها که نوازشم نمی کند...
- چهل سال حاشیه رفتم از تبارم
و دست هایم
دور گردن دریا
حلقه نشد -
...
من زخمی ام .
زخمی که دیگر خوب نمی شود.
مثل آدم هایی که می دانند دیر یا زود از همین درد
می میرند و روزها را به حسرت می شمارند.
آدم هایی که بعد از مرگشان اگر نگویند : حیف
حتما در دلشان می آید که : راحت شد!
لعنت به این زندگی..
چه خوب شد که از کنتر پانل وبلاگم الان اومدم بیرون... چون اتفاقی وبلاگ شما رو دیدم...
و چقدر خوب و زیبا از آیههای قرآن استفاده میکنید...
وبلاگ خیلی خوبی دارید این رو بدون تعارف میگم...
ممنون از پستهای زیباتون...
فعلا...