با اجازه جناب مولانا: برون شو ای غم از سینه که "خودِ" یار می آید.. . یادته گفتم وبلاگت داره به کمال میرسه.. حالا به ذهنم اومد کامنتاش داره به زوال میرسه! مرحوم ناصر عبداللهی رو خدا بیامرزه میگفت یا به زوال میروم یا به کمال میرسم یکسره کن کار مرا...:دی
. پ.ن: ۱. به بچه ها(!) بگم خودشنو آماده کنن که غمگسار آمدنیست...:دی
۲.کامنت قبلی دستمو اشتباهی رو دکمه ارسال نظر فیششااار دادم :دی
جواد بابا انصافا این کامنتا دیگه خوب بودن! یه جوری مثل داداش کایکو با من برخورد میکنینا ! :دی
یادش به خیر اون زمونا که تسوکه بودیم! دکتر رمضانی داشت درس میداد محض از پنجره ی کلاس پریدم توی بالکن. ناصر قرار بود علامت بده وقتی دوباره دکتر روش رو به تخته کرد من برگردم. در اثر یه اشتباه زمانی - درست زمانی که توی چارچوب پنجره بودم دکتر منو دید!!! یه لبخند کوچکی زد که ضایع نشم! :دی بعد از کلاس دید منو یه جا گفت : مرد حسابی! وسط کلاس بت من شدی!!! از پنجره میای داخل؟
منم با خنده گفتم : آقای دکتر..شما حواستون به درسه. یا در و پنجره !!! :دی
آره بابا :دی من قبل دیدن این کامنتا این فراز اومد به ذهنم..:دی اتفاقا می خواستم بعدش بنویسم که این کامنتا منظورم نیست چون بالاخره کامنت خودم هم توش بود دیگه :دی ... راستی نمیدونم که چی شد ننوشتم :))