Unknown
چهارشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
گردبادم ، نه نسیم سحری
کار من گل نه
غبار افشانی است!
۱. استغفرک استغفار تقوی...
۲. زود است برای نوبت ما .
فعلا آنچه وظیفه است برای من
انگار یک «به جهنم» ساده است
برای خوش دلی های ساده لوحانه.
که گمان می کند
خورشید همیشه از پشت کوه می آید!
۳. به قول شریعتی :
از خامی این پختگان بنام در شگفتم!
۴. حالم از همه چیز به هم خورده است..
احساس اصحاب کهف را دارم که
سکه ای را به شهر برده و
آنگونه نگاهم می کنند..
دنبال اینم که غاری پیدا کنم دوباره
و بخواهم که بمیرم..
۸۷/۰۸/۱۵