Unknown
دریغ کز شبی چنین ، سپیده سر نمی زند...
پ.ن : وقتی آدم به بدنه ی مدیریتی کشور نگاه کنه
نشونه های انحراف رو به وضوح لمس می کنه.
واسه همینه من قبل از اینکه به عقیده ی سیاسی اهمیت بدم
اخلاق برام مهمه..
امروز عمو پورنگ می گفت : آدمی که تقلب کنه آخرش چی میشه؟
من بی درنگ گفتم : وزیر..وکیل..مظهر بسیج!
فرقی نمیکنه روی پیشانی ات دو خرداد باشد یا سه ی تیر
خروجی ها کم و بیش یکی است.
یکی از بیرون شیشه ی ساختمان های اداری را می شکند
یکی از درون.
یکی جاسوس و تهدید خارجی است
و دیگری تهدید داخلی.
و بقیه بین این دو تا ...
همه جمع میشوند و حلقه درست می کنند برای خودشان.
اسمش را هم می گذارند وظیفه یا تکلیف...
و بعد درست مثل حیوانات به جان هم می افتند
تا «شکم هایشان سیر شود»...
من به تنهایی خودم افتخار می کنم
از اینکه از جناح های مختلف سیاسی
با عقیده های متضاد گاهی
آدم هایی را دوست دارم که
بیش از آنکه سیاسی باشند
از خدا می ترسند که مبادا دروغی بگویند
یا تهمتی بزنند ..
برای همین هم هرگز عضو هیچ
دسته و گروهی نشدم و نمی شوم..
پ.ن : اینها را با افسردگی و ناراحتی عمیق می نویسم
تا بدانی چقدر قبل و بعدش غصه بوده و هست..
خودم را گم کرده ام.
انگار پلاک را از گردنم در آورده ام و جایی میان ازدحام ها
آنجا که هجوم آرزو و حرص است برای زنده ماندن و نه زندگی
گم کرده ام..
دیگر معلوم نیست کی ام...
چقدر دلم می خواهد سینی را مثل مادربزرگ
در دست بگیرم و شاد باشم
که نان است و ماست.
و زندگی را لبخندی باشم از بی اعتنایی..