Unknown
شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
گز می کند خیابان های «چشم بسته از بَر » را
میان مردمی که حدودا می خر ند
و حدودا می فروشند
در بازار بورس چشم ها و پیشانی ها..
بخار پیشانی ام حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد...
حسین پناهی
شب کمی از دل گذشته است
خیال ها همه خوابند
و چشم ها آرزویی ندارند
که برایش بمیرند.
انگشت ها کم حافظه شده اند
و منحنی ها کم یاب..
نقاشی ها
به دیوار ها ساکت اند.
و قلم ها
مثل روز اول
بی دست و پا..
« تنها اندکی خدا می بایست
خدایی که
سخت
نایاب است...»
۸۷/۰۹/۲۳