Unknown
پنجشنبه, ۳ بهمن ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
شاعری ریش نداشت
دلش اما پر بود!
شاعری در ره یار
دم به دم حاشیه داشت
با نگاهش اما
اندکی زاویه داشت!
شاعری آواره
استخوانش را هم
مرحمت می فرمود
به سگ همسایه!
شاعری سنگی دید
از ته دل خندید!
شاعری عشقش را
روی کاغذ آورد
همه ی عمرش را
منحنی بود و خط !
شاعری دست به دست
روی کاغذ چرخید!
شاعری در صنعات ادبی
خودکفا شد دیروز!
شاعری بعد قضا
دست هایش را خوب
مثل دلش صابون زد!
شاعری عشقش را
به زبان اصلی
مو به مو ترجمه کرد!
شاعری در قایق
صید ماهی می کرد
تور می انداخت به آب
و تفال می زد...
لنگه کفشی آمد!
۸۷/۱۱/۰۳