Unknown
سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ
من و تو را
دگر همین
طاقت بی ترانه بس..
ز عشق هم
دگر همین
آتش بی بهانه بس..
الهی لا تودبنی بعقوبتک
و لا تمکر بی فی حیلتک..
پ.ن : حالا خوب می فهمم یعنی چه که
سید می گفت : ثانیه های نامی حسرت..
از دور شاید درست معلوم نیست
اما تو که میدانی از هر لبخندی
-هر چند ناممکن-
سراغ تو را می گیرم
و روی هر آتشی
دست تو را لمس می کنم..
دروغ چرا...
در این همه قنوت
بین دست های من
تو بودی
و انگار نمی دانستم..
از تو هرگز..
ولی از خود
نا امید شده ام دیگر..
۸۸/۰۱/۱۸
پیش ما بیا