how is everything without you
بگذار سر به سینهی من، تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیدهی سر در کمند را
بگذار سر به سینهی من تا بگویمت:
اندوه چیست..
عشق کدام است..
غم کجاست..
بگذار تا بگویمت این مرغ خستهجان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست..
دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با من ات..
تو، آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانهچین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمهی شراب
بیمار خندههای توام، بیشتر بخند!
خورشید آرزوی منی، گرمتر بتاب!
پ.ن : شاید باور نکنی چند بار این آهنگ را گوش داده ام و
سرم را گذاشته ام روی کتاب..
مگر خیال خوشی از دور به چشم آید
اما افسوس ..
این بیدلی ها دسترنج سرنوشت است..
بی قراری ها برایم مثل همین تک تک ساعت شده است
که اول ها نمی گذاشت بخوابم..
متنفر بود از من..از این شب آرام..
اما بعد ها کم کم با هم رفیق شدیم..
بعدها که خوب خاطرم آمد
تک تک لحظه ها را ..
پ.ن : بگذار ..
عالی بود. واقعا آروم کننده
بیا اونورا