Unknown
جمعه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ
ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی..
در آرزوی خاک در یار سوختیم...
یادآور ای صبا که نکردی حمایتی ..
پ.ن : چقدر ساده دل بودم و
چقدر به بخشندگی ات دل بسته بودم..
و چقدر به دلبستگی ام دلبسته بودم..
ولی افسوس که
مثل رویاهای کودکی همه گم شدند
در هیاهوی این غم ..
و حالا من درست مثل تقویمی شده ام تکراری
که دست بهارش را
و بهار دستش را
همان ابتدای راه رها کرد..
و لابلای روزها و شب ها گم شد ..
پ.ن : ای نازنین که ..
۸۸/۰۲/۲۵