Unknown
چهارشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ
فاستقم کما امرت !
هنوز یاد تو مرا چه بی قرار می کند..
پ.ن : رنج می کشم و مدام زخم می خورم
و دردهایم به روز می شوند..
سر کلاس نشسته ام و از همیشه ساکت تر م..
با وجود بغضی که گلویم را گرفته است
دلخوشی نحیفی از درونم می روید که
انگار داری نگاهم می کنی..
و دلم می خواهد چیزی باشم لایق نگاهت.
و دریغ
که خدعتنی الدنیا بغرورها و
نفسی بجنایتها..
پ.ن : ای که مرا خوانده ای..راه نشانم بده..
۸۸/۰۲/۳۰