گاهی خدا می خواد بفهمیم که دردامون در مقابل دردای دیگران هیچه... هیچ... گاهی قدر نعمت هاش و داشته هامون رو نمی دونیم... من عاشق بچه هام چون با دیدنشون یادم می افته که هنوز راه نجاتی هست... هنوز می شه ندای الست بربکم رو شنید و بلی گفت... راستی این مصرع از کیه؟ منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن..؟
انگار مدتی است که احساس می کنم / خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام / احساس میکنم که کمی دیر است دیگر نمی توانم /هر وقت خواستم / در بیست سالگی متولد شوم / انگار فرصت برای حادثه از دست رفته بود / از ما گذشته است که کاری کنیم / کاری که دیگران نتوانند / فرصت برای حرف زیاد است اما اگر گریسته باشی / آه مردن چقدر حوصله می خواهد / بی آنکه در سراسر عمرت یک روز یک نفس / بی حس مرگ زیسته باشی !... قیصر امین پور
گاهی احساس میکنی دردهایت
زیر دست و پای دردهای بقیه
دارد له می شود..
پ.ن : من مصطفی رحماندوست را
دوست دارم..برای آنکه زود تر از بقیه فهمید
باید برای بچه ها شعر بگوید..
فهمید که بزرگ تر ها از بچه ها ..خردسال ترند!