Unknown
پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ
آی رفیق نازنین..فکر نکن نمی فهمم اشکی را
که در چشمت حلقه زده بود و نگاهت را دزدیدی
که عشقت مخفی بماند برای روز مبادا ...،
وقتی که داشتم ماجرای علی اکبر را می گفتم
آن وقت که از شدت تشنگی..و یا نمی دانم برای آنکه
صدای گرم و مهربان پدر را باز هم و شاید برای بار آخر
بشنود .. طلب آب کرد.. و پاسخ شنید که :
به زودی به دست جدت سیراب می شوی..
و به زودی نوایی بود به قدمت تاریخ که :
یا ابتاه..علیک منی السلام.
هذا جدی یقراک السلام
و یقول : عجّل القدوم علینا ..
۸۸/۰۴/۱۸