Unknown
چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود..
خواب روزهای نیامده..آدم های ندیده و حرف های نگفته را می بینم..
منتظرم اما .. که یک روز یا شبی حتی
بیایی و مرا بی خبر
از خودم بگیری ..
خوبی آروزهای محال این است که هرگز نا امیدت نمی کنند..
اللهم انی اعوذ بک من شرّ نفسی..
پ.ن : من به تمام بغض هایم محبت دارم
به لحظه لحظه فراموشی هایم حتی...
فاطر السموات و الارض
انت ولیی فی الدنیا و الآخرة
توفنی مسلما
و الحقنی بالصالحین.
۸۸/۰۸/۲۰