Unknown
شاعری تشنه ز دریا می گفت
اهل بیت سخنش را
به اسارت بردند...
پ.ن : همان یک شبی که به مجلس رسیدم
ذکر مصیبت زینب (س) بود..
میدانستم که هر چه بخوانند برای چشم های من
کافی است .. که بعضی اسم ها خود مرثیه اند و زاری..
روحانی روشن ضمیر آنجا می گفت :
سه کلمه هست در قرآن که هیچ گاه جمع بسته نشده.
یکی اش «حق» است..یعنی که -حق ها- نداریم.
آن دو تای دیگر یکی «نور» است و دیگری «دین».
پ.ن : این روزها ساکت هستم..و بیشتر می شنوم ..
و مستی ام به نگاه های دور است..که نمی بینم شان.
این روزها پر ام ..پر از روزهای بارانی..پر از اسم هایی که
دوست شان داشته ام..
این روزها سرشارم .. از چشمانی که برای تو ذخیره کرده ام
و از عشق هایی که تازه بعد از مرگ .. جان می گیرند..
و از دست هایی که به موقع
دست هایم را می گیرند..
میدانم..اینجا می آیی و می روی.. و من دیگر آن نیستم که
برایت از زندگی حرفی بیاورم ..
آدم وقتی خودش باشد تنها عاشق زندگی است..
اما وقتی تو همه چیزش باشی..عاشق زندگی و مرگ است..
برایت دلی می فرستم که شبیه هیچ کدام از ترانه های سابقم نیست
هر چند به تک تک لبخندهای تو .. هنوز هم..بسته است ..
گرفته است و خلاصه ی روزگار ، پریشان است.
برایت چشمانی می فرستم
که این روزها هر وقت به آینه می رسد
یاد تو می افتد ..
برایت کلماتی می فرستم .. که در عین دل آوری .. پشیمان است.
و دیگر طاقت مصاف ندارد ..
بگذار دل تو باز هم ببرد ..
من حوصله ی خزعبلات شما رو ندارم..
اینجا هم روزنامه نیست که اطلاع رسانی کنید!
2- بی ملاحظه..اگه کامنتی حاوی توهین بدید پاک میشه.